|
This is a machine translation made by Google Translate and has not been checked. There may be errors in the text. On the right, there are more links to translations made by Google Translate. In addition, you can read other articles in your own language when you go to my English website (Jari's writings), select an article there and transfer its web address to Google Translate (https://translate.google.com/?sl=en&tl=fi&op=websites).
تناسخ است
تناسخ؛ درسته یا نه؟ بخوانید چرا اعتقاد به تناسخ منطقی نیست
پیشگفتار
اگر شروع به بررسی دیدگاه های اساسی جنبش عصر جدید و ادیان شرقی کنیم، خوب است که از تناسخ شروع کنیم. این آموزه تقریباً در پسزمینه تمام آموزههای جنبش عصر جدید و همچنین اعتقاد اساسی ادیان شرقی مانند هندوئیسم و بودیسم است. تخمین زده می شود که تقریباً 25٪ از مردم در کشورهای غربی به تناسخ اعتقاد دارند، اما در هند و سایر کشورهای آسیایی که این دکترین از آنجا منشأ گرفته است، این رقم بسیار بالاتر است. در آنجا، در هند و دیگر کشورهای آسیایی، تناسخ به طور کامل برای حداقل 2000 سال آموزش داده شده است. ظاهراً در حدود 300 سال قبل از میلاد مسیح به طور کلی پذیرفته شد، نه فقط قبل از آن. افرادی که به تناسخ اعتقاد دارند معتقدند که زندگی یک چرخه پیوسته است. هر فرد بارها و بارها و بارها بر روی زمین متولد می شود و بسته به اینکه در زندگی قبلی خود چگونه زندگی کرده است، همیشه تجسم جدیدی دریافت می کند. تمام اتفاقات بدی که امروز برای ما رخ می دهد، فقط نتیجه اتفاقات قبلی است. اکنون باید آنچه را که در زندگی های قبلی کاشته ایم درو کنیم. فقط اگر روشنگری را تجربه کنیم و در عین حال از این چرخه رهایی پیدا کنیم (دستیابی به موکشا)، این چرخه برای همیشه ادامه نخواهد داشت. در دنیای غرب، دستیابی به موکشا چندان مهم نیست. در عوض، در دنیای غرب، تناسخ در یک نور مثبت دیده می شود، عمدتا به عنوان امکانی برای توسعه و رشد معنوی. تفاوت های ظریف منفی مشابهی ندارد. اما در مورد تناسخ چه فکر کنیم: آیا واقعاً درست است؟ آیا ارزش باور کردن را دارد؟ ما سعی خواهیم کرد در این مقاله به این سوالات بپردازیم.
1. آیا بارها و بارها تناسخ می کنیم؟
تا جایی که به آموزه تناسخ مربوط می شود، می توان تناقضات منطقی و علامت سوال های زیادی را در آن یافت. همین امر در مورد تحقیقاتی که در مورد تناسخ انجام شده و با استفاده از هیپنوتیزم و یادآوری های خود به خودی انجام شده نیز صدق می کند. ما این موضوع را با توجه به مثال های بعدی بررسی خواهیم کرد:
چرا یادمان نمی آید؟ اولین و مطمئناً موجه ترین سؤال در مورد زندگی قبلی ما این است که؛ "چرا ما معمولا چیزی در مورد آنها به خاطر نمی آوریم؟" اگر واقعاً زنجیره ای از زندگی های گذشته را پشت سر داشته باشیم، آیا منطقی نیست که بتوانیم بسیاری از جزئیات این زندگی های گذشته مانند خانواده، مدرسه، محل سکونت، شغل، سالمندی را به خاطر بسپاریم؟ چرا ما این چیزها را از زندگی قبلی خود به یاد نمی آوریم، با وجود اینکه به راحتی می توانیم صدها و حتی هزاران اتفاق از این زندگی را به یاد بیاوریم؟ بنابراین، آیا این مدرک روشنی نیست که آن زندگیهای سابق هرگز وجود نداشتهاند، زیرا در غیر این صورت قطعاً آنها را به خاطر میآوریم؟ اگر عضو جنبش عصر جدید هستید و به تناسخ اعتقاد دارید، باید از خود بپرسید که چرا چیزی از این زندگی های قبلی به خاطر نمی آورید. همچنین این واقعیت را در نظر بگیرید که چندین حامی تناسخ این احتمال را که ما بتوانیم این زندگی های قبلی را به یاد بیاوریم را رد می کنند. حتی HB Blavatsky، بنیانگذار جامعه تئوسوفی، که شاید بیش از هر کس دیگری تناسخ را در کشورهای غربی در دهه 1800 شناخته شد، متعجب بود که چرا ما نمی توانیم به خاطر بیاوریم:
شاید بتوان گفت در زندگی انسان فانی، چنین رنجی از روح و جسم نیست که ثمره و پیامد گناهی نباشد که در صورت وجود قبلی مرتکب شده است. اما از سوی دیگر، زندگی کنونی او حتی یک خاطره از آن ها را شامل نمی شود. (1)
رشد جمعیت. مشکل دومی که باید با آن روبرو شویم، رشد جمعیت است. اگر تناسخ درست باشد و کسی همیشه به موکشا برسد و از چرخه خارج شود، تعداد افراد روی زمین باید کاهش یابد - یا حداقل نباید افزایش یابد. به عبارت دیگر، اکنون باید تعداد افراد کمتری نسبت به قبل روی زمین وجود داشته باشد. چرا وضعیت دقیقا برعکس است؟ وقتی جمعیت باید دائماً کاهش یابد زیرا مردم چرخه را ترک میکنند، در عوض دائماً افزایش مییابد، به طوری که در حال حاضر حدود 10 برابر بیشتر از 500 سال پیش و حدود 30 برابر بیشتر از 2000 سال پیش است. در واقع، در حال حاضر تعداد افراد روی زمین بیشتر از هر زمان دیگری است و تعداد آنها در طول قرن ها همواره افزایش یافته است. در واقع، قبل از اینکه به نقطه صفر برسیم که در آن هیچ انسانی وجود نداشته باشد، مجبور نیستیم بیش از هزاران سال - بر اساس محاسبات بر اساس رشد جمعیت فعلی - به عقب برگردیم. (پیدایش 1:28 را مقایسه کنید، "بارور باشید و تعدادتان زیاد شود، زمین را پر کنید..."). رشد جمعیت از نقطه نظر تناسخ یک مشکل واقعی است، به خصوص اگر برخی از ارواح از چرخه رها شوند. این از تناسخ پشتیبانی نمی کند. با آن در تضاد است.
تناسخ شرقی و غربی. یکی از ویژگی های دیدگاه شرقی این است که انسان می تواند حیوان یا حتی گیاه شود، در حالی که در کشورهای غربی فرض بر این است که انسان انسان باقی می ماند. دیدگاه قدیمیتر و اصلیتر آسیایی شامل همه اشکال زندگی میشود. به همین دلیل است که به آن انتقال ارواح می گویند. برای مثال، اولاوی وئوری (ص 82، Hyvät henget ja pahat ) این توصیف را از دین عامه چینی ارائه کرد:
دین عامه چینی شامل دیدگاهی در مورد تناسخ است. پس از گذراندن تمام دادگاه ها، روح به جهان تناسخ می یابد. شکلی که فرد در آن تناسخ پیدا می کند به زندگی قبلی فرد بستگی دارد. کسانی که با حیوانات اهلی بدرفتاری کرده اند به عنوان حیوان اهلی به دنیا می آیند. به همین دلیل چینی های مذهبی حیوانات را نمی کشند. لائوتسه قبلاً توصیه کرده بود: «با حیوانات دوست باشید. آنها می توانند اجداد شما باشند."
بنابراین ممکن است بپرسیم که چرا این جنبه در غرب چندان مطرح نشده است؟ خیلی به ندرت – یا هرگز – نخوانده ایم که فردی مثلاً در زندگی قبلی خود یک ماهی یا یک باکتری بوده است. و چه کسی چنین زندگی سابق را به عنوان یک حیوان به یاد می آورد؟ سوال دیگری که بدیهی به نظر می رسد این است که: اگر در طول زندگی قبلی خود به عنوان باکتری یا حتی درخت زندگی می کردیم، چه چیزی یاد گرفتیم؟ مطمئناً باکتری ها و درختان هیچ درکی ندارند. بسیاری از مردم بر این باورند که آنها پادشاهان یا افراد برجسته دیگری بوده اند، اما در مطالعات مربوط به تناسخ، معمولاً نمی شنویم که شخصی در زندگی قبلی خود حیوان بوده است - این نوع داستان ها کاملاً گم شده اند. ما ممکن است به درستی تعجب کنیم که چرا بین دیدگاه غربی و شرقی تفاوت زیادی وجود دارد. آیا این دلیل دیگری بر این نیست که مردم هیچ واقعیت عینی را نمی دانند؟ عقاید آنها مبتنی بر باورهایی است که اثبات صحت آنها دشوار یا غیرممکن است.
فاصله بین تناسخ تناقض دیگر در تناسخ، فواصل مختلف بین تناسخ است، زمانی که در جهان دیگر سپری می شود. نظرات بسته به فرهنگ یا جامعه بسیار متفاوت است. مثالهای زیر این تفاوتها را نشان میدهند:
- در جامعه Druus در خاورمیانه، مردم به تناسخ مستقیم اعتقاد دارند. هیچ فاصله ای وجود ندارد - در جنبش Rose Cross انتظار می رود که تناسخ هر 144 سال اتفاق بیفتد . - انسان شناسی معتقد به تناسخ در فاصله زمانی 800 سال است. - محققان تناسخ تخمین می زنند که این فاصله معمولا بین 5 تا 60 سال است.
بنابراین یک سوال خوب این است که کدام یک از این تصورات و باورها صحیح است یا همه آنها اشتباه هستند؟ آیا این تناقضات ثابت نمی کند که این افراد هیچ گونه اطلاعات واقعی در این مورد ندارند و این فقط مربوط به باورهای نادرست خود همه است؟ شاید این فواصل و زندگی های قبلی هرگز وجود نداشته باشد. مشکل جدیتر دیگر این است که اگر دهها یا صدها سال و حتی چندین بار در جهان دیگر بودهایم، چرا هیچ خاطرهای از آنها نداریم؟ چرا ما از این فواصل زمانی که در دنیای ارواح می گذرانیم به همان اندازه که از زندگی قبلی خود بی خبر هستیم؟ برخی این فقدان حافظه را اینگونه توضیح می دهند که شاید حافظه ما پاک شده است. اما اگر حافظه ما پاک شد چگونه می توانیم ثابت کنیم که تناسخ رخ می دهد؟ اگر چیزی از زندگی قبلی خود و فواصل بین آنها به خاطر نیاوریم، شواهدی که از تناسخ حمایت می کنند بسیار ناچیز باقی می مانند.
اتصال فراتر از مرز و تناسخ. معمول است که بسیاری از اعضای جنبش عصر جدید که به تناسخ اعتقاد دارند نیز معتقدند که پیام هایی از ارواح مردگان دریافت می کنند. آنها واقعاً معتقدند که می توانند با مردگان در ارتباط باشند، حتی اگر فکر می کنند تناسخ درست است. آنها ممکن است جلسات معنوی خاصی ترتیب دهند که در آن بر این باورند که پیام هایی را از افرادی دریافت می کنند که قبلاً از مرز نقل مکان کرده اند. به عنوان مثال، یکی از شناخته شده ترین رسانه ها، مرحوم لزلی فلینت، با افرادی مانند مرلین مونرو، والنتینو، ملکه ویکتوریا، مهاتما گاندی، شکسپیر، شوپن و دیگر افراد مشهور ارتباط برقرار کرد. چیزی که بسیاری از اعضای جنبش عصر جدید در نظر نمی گیرند این است که چگونه این دو موضوع - تناسخ و تماس با مردگان - می توانند به طور همزمان معتبر باشند. اگر بخواهیم آنها را کنار هم بگذاریم، فقط دست هایمان به هم می خورد. ما می توانیم این را در مثال های بعدی ببینیم:
با چه کسی ممکن است در تماس باشیم؟ اولین مشکل شناسایی فردی است که با او در تماس هستیم. اگر شخصی پشت سر خود ده تجسم مختلف روی زمین داشته باشد و او به عنوان فردی به نام متی از مرز عبور کرده باشد، ما با کدام یک از این ده نفر در تماس هستیم؟ به لیست زیر که این را توضیح می دهد نگاه کنید. تجسم ها به صورت زمانی مرتب شده اند - فقط نام یک فرد در طول زندگی های مختلف او تغییر می کند. آخرین تجسم او بر روی زمین متی و اولین آنها هارون بود.
1. هارون 2. آدم 3. ایان 4. والت 5. ریچارد 6. وین 7. جیمز 8. ادوارد 9. ویلیام 10. متی
مشکل این است که وقتی این ده نفر واقعاً فقط یک نفر هستند، آیا میتوانیم با هر ده نفر یا فقط با متی، که آخرین کسی بود که روی زمین زندگی میکرد، در ارتباط باشیم؟ یا اینکه یک نفر در آن سوی مرز نقش های متفاوتی را بر اساس آنچه لازم است بازی می کند، به طوری که او گاهی متیو، گاهی هارون، گاهی ریچارد و گاهی شخص دیگری است؟ عجیب است، کسانی که معتقدند در آن سوی مرز به هم متصل هستند، معمولاً با چنین مشکلاتی مواجه نمی شوند. آنها همیشه معتقدند که با افرادی که می خواهند در تماس هستند. با این حال، با توجه به این مثال، جای سوال دارد.
اگر آن شخص تناسخ یافته باشد و اکنون روی زمین زندگی می کند چه؟ اگر به خط فکری قبلی ادامه دهیم، میتوانیم فکر کنیم که همان فردی که ده تجسم پشت سر خود دارد، اکنون به عنوان یک فرد کاملاً جدید روی زمین تناسخ یافته است. حالا او به عنوان گری برگشته است. بنابراین، او یازدهمین تجسم همان شخص روی زمین است. مشکل در این مورد این است که اگر ما اکنون سعی کنیم با یکی از ده نفر قبل از نفر فعلی (هارون، ویلیام و غیره که با متی ختم میشود) ارتباط برقرار کنیم، چگونه میتوانیم موفق شویم زیرا آن شخص اکنون روی زمین زندگی میکند؟ به عنوان مثال، لزلی فلینت فوق الذکر معتقد بود که با مرلین مونرو و سایر افراد مشهور در تماس بوده است، اما اگر این افراد قبلاً در زمین تناسخ یافته بودند، چگونه می توانست این ارتباط برقرار شود؟ آیا نباید کاملاً غیرممکن می بود؟ (اگر لزلی فلینت در تجسمات جدیدشان با این افراد روی زمین ملاقات می کرد، ممکن بود این اتفاق بیفتد.) بنابراین، اگر سعی کنیم این دو فلسفه را کنار هم بگذاریم، مشکلات بزرگی وجود دارد.
آیا انسان می تواند با خودش در ارتباط باشد؟ همچنین ممکن است با موقعیتی روبرو شویم که گری، یازدهمین تجسم، سعی می کند با یکی از تجسم های قبلی خود تماس بگیرد. واقعاً ممکن است که سعی کند با یکی از تجسم های قبلی خود یا حتی با همه آنها به طور همزمان ارتباط برقرار کند. سوال این است که چگونه این امکان وجود دارد زیرا خود این شخص اکنون روی زمین است و فراتر از مرز نیست؟ این مشکل دو مکان است: چطور ممکن است یک نفر در آن واحد در دو مکان باشد؟ می بینیم که امکان پذیر نیست.
چرا مردم هنوز در چرخه هستند ؟ تناسخ شامل این ایده است که ما در یک چرخه دائمی رشد هستیم و قانون کارما ما را مطابق نحوه زندگی قبلی خود پاداش می دهد و مجازات می کند. رفتار متمدنانه و نیکی باید به طور مداوم در جهان با رشد ما افزایش یابد. اما در اینجا یک مشکل اساسی از نظر تناسخ وجود دارد. جهان به هیچ وجه همیشه در جهت بهتری پیش نمیرود، بلکه به سوی بدتر میرود (همانطور که پولس گفت: "اما به این نکته توجه کنید: در روزهای آخر زمانهای وحشتناکی وجود خواهد داشت. مردم عاشق خود، عاشق پول، لافزن، مغرور، بدرفتار، نافرمانی از والدین، ناسپاس، نامقدس، 2 تیم 3:1، 2 خواهند بود. یا از ترس دزدها از دزدگیر استفاده می کنند اما امروزه از آن ها استفاده می شود به همین ترتیب در قرن اخیر دو جنگ ویرانگر در تاریخ بشریت رخ داده است که میلیون ها نفر را به کام مرگ کشانده است . از سوی دیگر، اگر هزاران تجسم پشت سر آنها وجود دارد، آیا تا به حال نباید تمام بی عدالتی ها پایان می یافت؟ اگر کارمای بد همراه با بیماری، فقر و سایر رنجها همیشه پیامد اعمال اشتباه در زندگی قبلی ما است، آیا همه نباید قبلاً در مورد عواقب اعمال خود در طول هزاران تجسم یاد میکردند؟ با این حال، چرا ما هنوز در یک «چرخه» هستیم و چرا توسعه فراتر از آن پیشرفت نکرده است، در صورتی که همه تجربیات بیشماری از یادگیری از پیامدهای اعمال خود دارند؟ در اینجا تضاد آشکاری بین این دو وجود دارد و این یکی از قوی ترین چیزهایی است که علیه تناسخ صحبت می کند.
زندگی ما روی زمین و فراتر از مرزها. مفهوم غربی تناسخ، به ویژه، شامل این ایده است که ما هر از چند گاهی از مرز عبور می کنیم تا پس از مرگمان یک وقفه بگذرانیم. علاوه بر این، وقتی صحبت از زندگی پس از مرگ و فراتر از مرزها می شود، معمولاً در کشورهای غربی آن را پر از فضای هماهنگی، صلح و عشق توصیف می کنند. به عنوان مثال، در کتاب معروف "Kuolemaa ei ole" اثر Rauni Leena Luukanen این دیدگاه به وضوح ارائه شده است. نقل قول بعدی از کتاب است (ص 209، 221)، جایی که "مادربزرگ" فرضی نویسنده پیامی را از آن سوی مرز از طریق نوشتن خودکار منتقل می کند (در واقع این روح فریبنده ای بود که به عنوان مادربزرگ نویسنده ظاهر شد).این پیام به زندگی فراتر از مرز اشاره دارد که سپس با محیط بی عشق و سرد روی زمین مقایسه می شود:
عشق مردم را به هم متصل می کند. کلمات، حرکات و توضیحات لازم نیست. عشق فیزیکی وجود ندارد. همه عشق ها معنوی است. افراد بدون توجه به اینکه مرد باشند، زن یا کودک، یکدیگر را به یک شکل دوست دارند. عشق واقعی حتی روی زمین هم همینطور است، اما به دلیل محدود بودن بدن ما به طرق مختلف تجلی می یابد. مردم روی زمین در محیطی بی عشق و سرد زندگی می کنند. با این حال، در زمین، ما یاد می گیریم، و اینجا باید بارها و بارها برگردیم تا درس عشق واقعی را بیاموزیم، یاد بگیریم و مطابق رشد خود رفتار کنیم، به همسایگان خود خدمت کنیم و محبت کنیم. (...) روی زمین نمی توان عشق و زیبایی را در واقعیت دیگر تصور کرد. وقتی مردم به اینجا می آیند از رنگ ها، آرامش و زیبایی شگفت زده می شوند که با کلمات نمی توان آن را توصیف کرد.
با این حال، اگر زندگی فراتر از مرز چنین است (در مورد شرورهای پشیمان که ممکن است دیگران را شکنجه کرده باشند، افرادی مانند هیتلر که مقصر کشتن میلیونها نفر بود، چه میشود؛ آیا آنها هم همین را تجربه میکنند؟) پس چرا همین جو در اینجا روی زمین حاکم نیست؟ اگر همه ما فراتر از مرز بودهایم که همه چیز متفاوت است، چرا همین اتفاق در اینجا روی زمین نیز رخ نمیدهد؟ این نباید مشکلی ایجاد کند، زیرا مسئله این است که افراد یکسان هم آنجا و هم اینجا هستند - فقط مکان تغییر کرده است. این یکی دیگر از مشکلات تناسخ است. چرا مردم یکسان در این دو مکان به روش های کاملا متفاوت زندگی می کنند؟ آنها به تناوب، بسته به محل سکونت، خوب و بد رفتار می کنند. این به همان اندازه مشکل بزرگی است که ما حتی چیزی در مورد فواصل یا زندگی قبلی خود به یاد نمی آوریم.
اگر لازم نیست چرا روی زمین به دنیا بیایید؟ به خصوص در کشورهای غربی می آموزند که زندگی پس از مرگ، شادی، آرامش و رهایی از تمام زنجیره های مادی است (که قبلاً در پاراگراف قبل به آن اشاره کردیم)، و اینکه ما همیشه می توانیم انتخاب کنیم که چه زمانی روی زمین تناسخ کنیم، به ویژه "به دلیل رشد ذهنی خود". این را می توان برای مثال در Mitä on New Age مشاهده کرد؟ (به کوشش کتی اوجالا ص 22). این کتاب بیان میکند که ما حتی میتوانیم شرایط زندگی را زمانی که دوباره روی زمین تناسخ کنیم، انتخاب کنیم.
همچنین به دلیل آنها، ما پس از یک زمان خاص، اختری را ترک خواهیم کرد و به سطح پایین تری از ارتعاش، به ماده فیزیکی و تجسم جدید باز خواهیم گشت. با این حال، قبل از آن شرایط و دوره زندگی آینده خود را انتخاب خواهیم کرد. (...) ما والدین، دوستان، همسایگان خود را انتخاب می کنیم...
با این حال، اگر زندگی پس از مرگ تماماً شادی و آرامش است، چرا ما می خواهیم دوباره روی زمین تناسخ کنیم؟ اگر بدانیم که به خاطر کارمای بد (مثلاً هیتلر و بسیاری دیگر از بدکاران) رنجی در انتظار ماست، هیچ کس نمی خواهد دوباره روی زمین تناسخ پیدا کند. ما ترجیح میدهیم «روزهای شاد» را فراتر از مرز بگذرانیم – چون خودخواه هستیم – و به اینجا برنمیگردیم. در آن صورت، زمین مطمئناً کاملاً خالی از سکنه خواهد بود و تعداد زیادی از مردم فعلی وجود نخواهد داشت. همچنین جای تردید است که ما به دلیل تمایل به رشد ذهنی در اینجا تناسخ پیدا کنیم. این موضوع سوال برانگیز است زیرا شاید 90 درصد مردم هرگز به آن فکر نمی کنند. اگر مهم ترین دلیل تناسخ ما بود، مطمئناً از همان ابتدا ذهن ما را به خود مشغول می کرد، اما اینطور نیست. یکی از مشکلاتی که به ویژه در دیدگاه غربی از تناسخ ظاهر می شود این است که با دیدگاه اصلی آسیایی همخوانی ندارد. در شرق، هدف خروج از چرخه است، اما چرا اگر قبلاً به هدف خود رسیده بودند، میخواهند در زمین تناسخ پیدا کنند؟ آنها به سادگی با تصمیم به اینکه دیگر روی زمین متولد نشوند به هدف خود می رسند. در مشرق زمین به این احتمال اعتقادی ندارند و این دیدگاه باز هم از آن تناقضاتی است که در آموزه تناسخ ظاهر می شود.
قانون کارما چگونه کار می کند؟ اگر به اسرار تناسخ نگاه کنیم، یکی از آنها قانون کارما است. طبق دیدگاه معمول، باید به گونه ای عمل کند که همیشه افراد را بر اساس نحوه زندگی قبلی خود پاداش یا تنبیه کند. اگر انسان کار بدی کرده باشد یا افکار بدی داشته باشد، نتیجه آن منفی خواهد بود. از سوی دیگر، افکار خوب باعث پیشرفت مثبت می شود. با این حال، رمز و راز این است که چگونه هر قانون غیرشخصی می تواند چنین عمل کند. هیچ قدرت یا قانون غیرشخصی نمیتواند فکر کند، بین اعمال فرق بگذارد، یا حتی کاری را که ما انجام دادهایم به خاطر بسپارد - درست مانند کتاب قوانین نمیتواند این کار را انجام دهد: شما همیشه به یک مجری قانون، یک موجود شخصی نیاز دارید. قانون صرف نمی تواند این کار را انجام دهد. همچنین قانون غیرشخصی نمیتواند برای زندگی آینده ما برنامهریزی کند یا شرایطی را که در آن متولد میشویم و در آن زندگی میکنیم تعیین کند. این فعالیتها همیشه به یک فرد نیاز دارند و قانون کارما یک شخص نیست. قانون صرف چگونه می تواند به روش فوق الذکر عمل کند؟ مشکل دوم این است که اگر قانون کارما ما را همیشه بر اساس نحوه زندگی قبلی خود پاداش و مجازات می کند، چرا نمی توانیم چیزی از گذشته خود به یاد بیاوریم؟ اگر به خاطر زندگی قبلی مان تنبیه می شویم، باید بدانیم که چرا مجازات می شویم. اگر دلایل مجازات ها مشخص نباشد اساس قانون چیست؟ این یکی از آن رازها و علامت سوال هایی است که با آموزه تناسخ مرتبط است.
در مورد شروع چطور؟ در بالا، ما کارمای بدی را در نظر گرفتیم که فقط در این زندگی روی زمین ایجاد می شود. ما یاد گرفتیم که تناسخ به این معنی است که بارها و بارها به زمین باز می گردیم، و اینکه تناسخ ما همیشه بر اساس نحوه زندگی قبلی است. به طور کلی حداقل در شرق تصور می شود که کارمای زندگی های قبلی سرنوشت و نقش ما را در این زندگی تعیین می کند. از آنجا که کارمای بد نتیجه زندگی قبلی ما است، مردم سعی می کنند از شر آن خلاص شوند، به خصوص در شرق. هدف آنها رهایی از تناسخ است تا دیگر مجبور به تناسخ در زمین نباشند. برای مثال بودا تعلیم داد که جاده هشت قسمتی یکی از راه های انجام این کار است. نکته ای که مردم معمولاً به آن فکر نمی کنند شروع است. آغاز چگونه بود، زمانی که هیچ کس هنوز روی زمین زندگی نکرده بود و کارمای بدی به دلیل زندگی های قبلی وجود نداشت؟ جایی باید آغازی باشد، بدون هیچ چیز و هیچ کس روی زمین. یک سوال خوب این است: نقطه شروع چه بود؟ تاریخ تایید شده بشر به بیش از 5000 سال قبل باز نمی گردد، زمانی که کشاورزی، توانایی نوشتن، سرامیک، ساختمان ها و شهرها ایجاد شد. همچنین کره، حیات روی سطح آن، یا خورشید نمی توانند ابدی باشند – در غیر این صورت ذخایر انرژی خورشید و در نتیجه حیات روی زمین مدت ها پیش به پایان می رسید. بنابراین یک راز این است که چگونه "کارمای بد" برای اولین بار آشکار شد؟ چگونه شروع به تأثیرگذاری بر زندگی ما روی زمین کرد، زیرا ما هیچ زندگی قبلی نداشتیم که بتوانیم آن را از آن بدست آوریم؟ ما عموماً به این باور میرویم که باید در طول این زندگی آنچه را که در زندگی قبلی خود کاشتهایم درو کنیم، اما اگر در ابتدا زندگیهای قبلی وجود نداشته است، چگونه این آموزه در مورد قانون کارما میتواند صادق باشد؟ در واقع، این بدان معنی است که اگر ما در ابتدا هیچ کارمای بدی از زندگی قبلی خود نداشتیم، آنگاه از قبل کامل بودیم و نیازی به چرخه تناسخ نبود. اگر درست است، اگر فقط کارمای بد زندگی بد قبلی ما آن را ایجاد کرده و ادامه دهد، این چرخه چگونه ایجاد شده است؟ آغازگر چه بود؟ این نکات را می توان با نقل قول بعدی توضیح داد. اشاره به این دارد که چگونه ممکن است چرخه از وسط شروع شود، اما مشکل آغاز را در نظر نمی گیرد. نویسنده این شرح با راهبان بودایی بحث می کند:
من با گروهی از راهبان در معبد بودایی Pu-ör-an نشستم. گفتگو به این سوال تبدیل شد که روح انسان از کجا می آید؟ (...) یکی از راهبان توضیحی طولانی و مفصل درباره چرخه بزرگ زندگی به من داد که به طور مداوم در هزاران و میلیون ها سال جریان دارد و به شکل های جدید ظاهر می شود، بسته به کیفیت اعمال فردی یا بالاتر یا پایین تر می شود. وقتی این پاسخ مرا راضی نکرد، یکی از راهبان پاسخ داد: «روح از بودا از بهشت باختری آمده است.» سپس پرسیدم: «بودا از کجا آمده و روح انسان چگونه از او می آید؟» دوباره یک سخنرانی طولانی درباره بوداهای قبلی و آینده برگزار شد که پس از یک دوره طولانی، به عنوان یک چرخه بی پایان، به عنوان یک چرخه بی پایان، به دنبال یکدیگر خواهند آمد. اما نه از ابتدا شما قبلاً یک بودا دارید که در این جهان متولد شده است و سپس یک بودای دیگر را آماده کرده اید. شما یک فرد کامل دارید که دوره های بی پایان خود را طی می کند.» میخواستم پاسخی روشن و کوتاه به سؤالم بدهم: اولین انسان و اولین بودا از کجا آمده است؟ چرخه بزرگ توسعه از کجا شروع شده است؟ (...) هیچ یک از راهبان جواب نداد، همه ساکت بودند. بعد از مدتی گفتم: "این را به شما خواهم گفت، اگرچه شما دین من را رعایت نمی کنید. آغاز زندگی خداست. او مانند بوداهای شما نیست که به عنوان یک سریال بی پایان در چرخه بزرگ توسعه از یکدیگر پیروی می کنند، اما او تا ابد یکسان و تغییر ناپذیر است. او آغاز همه چیز است و از او آغاز روح یک انسان است." (...) نمی دانم پاسخ من آنها را راضی کرد یا خیر. با این حال، من این امکان را پیدا کردم که با آنها در مورد منبع حیات صحبت کنم، خدای زنده ای که وجودش به تنهایی قادر به حل مسئله منبع حیات و منشأ جهان است. (2)
اگر فردی ادبیات و ادبیات عصر جدید را در زمینه تناسخ مطالعه کرده باشد، ممکن است بارها در این کتاب ها به مطالعاتی که در این زمینه انجام شده است، برخورد کرده باشد. او ممکن است متوجه شده باشد که دو روش رایج در مطالعات تناسخ، هیپنوتیزم و یادآوری خود به خودی بوده است. برای اینکه دیدگاه دیگری در مورد این روش ها بدست آورید، خوب است سطور زیر را مطالعه کنید. به هر حال، این روش ها چندان قابل اعتماد و کامل نیستند. ابتدا به استفاده از هیپنوتیزم می پردازیم:
استفاده از هیپنوتیزم
حالت عادی نیست اولین دلیل برای زیر سوال بردن استفاده از هیپنوتیزم این است که حالت عادی ما نیست. این حالت عادی ما نیست که در آن به طور معمول عمل می کنیم، فکر می کنیم و به یاد می آوریم. ما هرگز شروع به یادآوری چیزها نمی کنیم حتی در رویاهایمان، بلکه فقط زمانی که بیدار هستیم. این در مورد مطالعات عادی که در مدارس و جاهای دیگر انجام می دهیم نیز صدق می کند. همیشه زمانی اتفاق می افتد که ما بیدار هستیم، نه در خواب. بنابراین، اگر زندگی های قبلی درست بود، آنها را نیز باید در حالت بیداری عادی به یاد آورد و نه فقط در هیپنوتیزم، که حالت طبیعی ما نیست. این واقعیت که ما آنها را به یاد نمی آوریم باعث می شود که انسان تعجب کند که آیا تا به حال آنها را زندگی کرده ایم.
ناخودآگاه . مشکل دیگر هیپنوتیزم این است که ناخودآگاه ما می تواند درگیر آن شود. ممکن است مطالب به دست آمده در جلسه نه از زندگی گذشته، بلکه از رمان یا مطالب دیگری باشد که فرد هیپنوتیزم شده گاهی می خواند. این احتمال همیشه وجود دارد. کتاب هارولد روزن "گزارش علمی در مورد جستجوی بریدی مورفی" نمونه خوبی از چنین موردی است:
به عنوان مثال، در هیپنوتیزم مردی شروع به صحبت به زبان هندواروپایی Oski کرد که در قرن سوم قبل از میلاد در کامپانی ایتالیا صحبت می شد . او همچنین می توانست یک فحش به زبان اوسکی بنویسد. بعداً پس از چندین جلسه هیپنوتیزم مشخص شد که این مرد اخیراً یک کتاب دستور زبان زبان اوسکی را در کتابخانه ورق زده است. ناخودآگاه او بسیاری از اصطلاحات زبان اوسکی را به خاطر آورده بود که سپس تحت هیپنوتیزم "ظهور" پیدا کرد.
تطبیق با یک نقش. سومین مشکل هیپنوتیزم این است که شاید فرد هیپنوتیزم شده فقط با نقشی که از او انتظار می رود سازگار می شود و فقط به پیشنهادات هیپنوتیزم کننده پاسخ می دهد. بسیاری از محققین فکر می کنند که 95% هیپنوتیزم فقط ایفای نقش و موافقت با هیپنوتیزم کننده است (Bradbury Will, s. 174, In i det okända , Reader's Digest, Sthlm 1983). حتی ایان استیونسون، محقق مشهور تناسخ، اعتراف کرده است که ایفای نقش و تطبیق با اراده هیپنوتیزور در هیپنوتیزم امکان پذیر است:
به نظر میرسد «شخصیتهایی» که معمولاً در طول «زندگی قبلی» ناشی از هیپنوتیزم زنده میشدند حاوی عناصر کاملاً متفاوتی هستند. آنها ممکن است شامل چیزی در مورد شخصیت فرد در آن زمان، انتظارات او از آنچه هیپنوتیزمکننده از او انتظار داشت، تصاویر ذهنیاش از آنچه که زندگی قبلیاش باید میبود، و شاید عناصر ماوراء الطبیعه را نیز شامل میشد. (3)
ارواح ناشناخته چهارمین خطر هیپنوتیزم این است که در این جلسات افراد با ارواح ناشناس در تماس هستند و اطلاعات از آنها می آید. این بسیار قابل توجیه است زیرا بسیاری از افرادی که به راحتی هیپنوتیزم می شوند، پدیده های ماوراء الطبیعه زیادی را در زندگی خود تجربه کرده اند، مشابه آنچه در معنویت گرایی وجود دارد. هلن وامباخ که در بررسی زندگیهای احتمالی قبلی از طریق هیپنوتیزم پیشگام است ، خود اعتراف کرده است که دخالت ارواح در هیپنوتیزم ممکن است. او گفت:
من افراد زیادی را می شناسم که با غیبت سر و کار داشته اند و فکر می کنند که تسخیر شدن توسط یک شیطان برای افرادی که تحت هیپنوتیزم هستند یک خطر واقعی است. (…) تقریباً گمراه شدم. هنگامی که ارواح، پیامهای عجیب و غریب و نوشتن خودکار در جلسات معنوی ظاهر شدند، خیلی بیشتر از آنچه پیشبینی میکردم یاد گرفتم. (4)
خاطرات خود به خود
علاوه بر هیپنوتیزم، تناسخ با استفاده از به اصطلاح خاطرات خود به خود مورد بررسی قرار گرفته است. گاهی اوقات می توانیم توصیفات بسیار دقیقی را از زبان فردی بشنویم، اغلب کودک، که فکر می کند شخص دیگری بوده است و از زندگی قبلی صحبت می کند. نقاط ضعف این روش حداقل موارد زیر است:
اکثر مردم چیزی را به خاطر نمی آورند. بدترین مشکل این است که اکثر مردم هیچ خاطره ای از زندگی قبلی خود ندارند. حتی HB Blavatsky که بنیانگذار جامعه تئوسوفی بود و دکترین تناسخ را به غرب آورد، این را پذیرفت. اگر واقعاً زندگی های قبلی را داشته ایم، باید آنها را نیز به یاد داشته باشیم. اما چرا نمی توانیم؟
مقید به فرهنگ است . مشاهده دومی که می توانیم انجام دهیم این است که به فرهنگ و انتظارات مردم وابسته است. در جایی که مردم به تناسخ اعتقاد دارند، خاطرات بیشتری نیز مییابیم، اما در کشورهای غربی کمتر از اینها وجود دارد. بیشتر از همه آنها در میان مردمانی یافت می شوند که به تناسخ قریب الوقوع پس از مرگ اعتقاد دارند. به دلیل وابستگی فرهنگی، واقعاً می توان حدس زد که آیا این خاطرات ارزشی دارند، زیرا در کشورهای غربی به ندرت رخ می دهند.
سایر اتصالات بسیاری از افرادی که «خاطره تناسخ» دارند، پدیدههای ماوراء الطبیعه را نیز تجربه کردهاند، که ما را به شک میاندازد که آیا این فقط موضوع ارواح است. ممکن است افراد اطلاعات خود را از این ارواح ناشناخته دریافت کنند و بحث تناسخ واقعی نیست. حتی ایان استیونسون، شناختهشدهترین محقق خاطرات، اعتراف کرده است که بسیاری از موقعیتهایی که به عنوان شواهدی از تناسخ در نظر گرفته شدهاند، در واقع میتوانند در مورد پدیدههای غیبی و مرتبط با ارواح ناشناخته باشند. علاوه بر این، استیونسون نامه ای سرگشاده از یک هندوسوامی (سری سری سوماسوندا دسیکا پاراماچاریا) از جنوب هند دریافت کرد. در این نامه، هندوسوامی به او در مورد احتمال ذکر شده در بالا هشدار داد. او نوشت:
هیچکدام از آن 300 موردی که به من گفتید از تناسخ حمایت نمی کند. (...) در این موارد، مسئله تحت کنترل گرفتن یک روح است که خردمندان جنوب هند برای آن ارزش چندانی قائل نیستند. (5)
زندگی به عنوان یک فرد. ویژگی خاص داستان های تناسخ مواردی است که دو کودک به یاد می آورند که به عنوان یک شخص زندگی کرده اند. این مورد در مورد سعید بوهمسی بود که ایان استیونسون آن را به طور کامل مطالعه کرده است. بوهمسی یک دروزی بود که در سال 1943 در یک تصادف رانندگی درگذشت. نیم سال پس از مرگ او، خواهرش پسری به دنیا آورد که تقریباً در اولین کلمات خود نام فرزندان بوهامسی را گفت. این پسر همچنین توانست در مورد تصادفی که به "زندگی قبلی او" پایان داده بود بگوید و سال ها از کامیون ها وحشتناکی می ترسید. تنها مشکل این بود که بعداً در سال 1958 پسر دیگری در 50 کیلومتری به دنیا آمد که او نیز شروع به یادآوری زندگی قبلی خود به عنوان سعید بوهمسی کرد! یاد تصادف و تعداد فرزندانش و چیزهایی از این قبیل افتاد. او نیز ترسی بیمارگونه از کامیون ایجاد کرد. بنابراین، وقتی صحبت از چنین مواردی می شود که دو نفر به یاد می آورند که به عنوان یک شخص زندگی کرده اند، توضیح آنها با تناسخ غیرممکن است. حداقل این نمی تواند دلیلی باشد که دو نفر از زندگی خود به عنوان یک شخص یاد می کنند. احتمالاً در این موارد نیز موضوع در زیر گرفتن قدرت روح است.
شخص هنوز زنده است گاهی پیش می آید که کودک زندگی قبلی خود را به عنوان فردی که هنوز زنده است به یاد بیاورد! این مورد مرموز جاسبیر لالی بود، مورد دیگری که یان استیونسون بررسی کرد. در سال 1954، زمانی که جاسبیر 3.5 ساله بود، تقریباً بر اثر آبله جان خود را از دست داد و بلافاصله پس از بهبودی از بیماری شروع به صحبت کرد که چگونه در زندگی قبلی خود پسری از روستای همسایه سبها رام بوده است. او جزئیات دقیقی از زندگی خود به عنوان آن پسر گفت. مواردی که صحت آنها قابل بررسی است. اما در مورد جاسبیر لالی مشکل این بود که صبح رام قبل از تولد جاسبیر نمرده بود. او در 3 سالگی جاسبیر درگذشت. بنابراین، این مورد نمی تواند در مورد تناسخ باشد زیرا آن شخص هنوز زنده بوده است. باید یه توضیح دیگه باشه
بسیاری از ناپلئون ها موارد غیرممکن و سرگرم کننده ای نیز در مورد تناسخ وجود داشته است. مثلاً در آمریکا افراد زیادی را میتوان یافت که ادعا میکنند بهعنوان کلئوپاترا یا ناپلئون زندگی کردهاند! آنها ادعا می کنند که زمانی به عنوان کلئوپاترا یا ناپلئون زندگی می کردند، حتی اگر تنها یک کلئوپاترا و یک ناپلئون در تاریخ جهان وجود داشته باشد. همچنین باید توجه داشته باشیم که بیش از صد نفر وجود دارند که ادعا می کنند به عنوان HB Blavatsky، بنیانگذار جامعه تئوسوفی زندگی کرده اند! یک سوال خوب در مورد این موارد این است: آیا خاطرات خود به خود با هم مخلوط شده اند؟ مبنای این ادعاها چیست؟ همین ویژگی خاص مورد توجه دانیل هوم، یکی از مشهورترین مدیوم های زمان خود نیز قرار گرفت. به عنوان مثال، او با بیست اسکندر مقدونی در میان دیگر افراد برجسته ملاقات کرد. ما می توانیم درک کنیم که این نوع خاطرات نمی توانند درست باشند:
من از ملاقات حداقل با دوازده ماری آنتوانت، شش یا هفت مری، ملکه اسکاتلند، یک گروه کامل از لوئیس کبیر و بسیاری از پادشاهان دیگر، و حدود بیست اسکندر مقدونی لذت برده ام، اما هرگز با یک فرد معمولی مانند جان اسمیت. من واقعاً دوست دارم با چنین مورد غیرعادی ملاقات کنم.
موارد مرزی ، دیدارهای فراتر از مرز مرگ، به این ترتیب در خاطرات زندگی قبلی گنجانده نشده اند، اما می توانند با تناسخ نیز در تضاد باشند. بنابراین، موریس رالینگ، به عنوان مثال، که حدود 35 سال پزشک بود و موارد خطر مرگ و میر و مرگ های ناگهانی را دنبال می کرد، گفت که به عنوان یک پزشک هرگز هیچ مدرکی دال بر تناسخ در هنگام مصاحبه با مردم دریافت نکرد. او در کتاب Rajan taakse ja takaisin (ص 106، به جهنم و بازگشت) نوشت:
جالب است که من در هیچ رؤیایی در بستر مرگ حتی یک اشاره به تناسخ ندیدهام، افرادی که با تناسخ به زمین بازمیگردند یا در فردی که قبلاً متولد شده بود به زندگی خود ادامه میدهند. این مفهوم از "مالکیت" به طور غیرمنتظره ای توسط متخصص تناسخ، یان استیونسون، به عنوان توضیحی از زندگی در افرادی که قبلاً متولد شده اند ارائه شد.
آیا کتاب مقدس در مورد تناسخ آموزش می دهد ؟ اگر شخصی کتابهایی در مورد تناسخ خوانده باشد، احتمالاً به این ایده برخورد کرده است که کتاب مقدس نیز تناسخ را آموزش میدهد یا اینکه در مقطعی، شاید در سال 553 در جریان شورای قسطنطنیه، از آن حذف شده است. اما آیا این اطلاعات واقعا درست است یا خیر؟ ما این موضوع را با توجه به اطلاعات بعدی بررسی خواهیم کرد:
شورای قسطنطنیه در سال 553. اولاً، وقتی تصور می شود که آموزه تناسخ در شورای 553 از ایمان مسیحی و کتاب مقدس حذف شده است، درست نیست. در این جلسه، آنها در واقع در مورد تناسخ صحبت نکردند، بلکه در مورد وجود از قبل روح، که آموزه ای بود که Origen نشان داده بود، صحبت کردند. در جلسه رد شد. بنابراین تناسخ از کتاب مقدس حذف نشد، زیرا هرگز وجود نداشت. حتی خود اوریگن آموزه تناسخ را در نوشتههای خود رد کرد، همانطور که چندین پدر کلیسا قبل از او انجام داده بودند. یعنی او در تفسیر انجیل متی در مورد رابطه یحیی تعمید دهنده و الیاس نبی تأمل کرد (به چند پاراگراف پیش رو مراجعه کنید!) اما گفت که این ربطی به تناسخ ندارد، "که یک آموزه عجیب برای کلیسای خدا است که از حواریون نمی آید و در هیچ جای بمبلد ظاهر نمی شود."
دست نوشته ها یافته است. این تصور که تناسخ در سال 553 در شورا لغو شد نیز بیاساس است زیرا اکتشافات دستنوشتهای که تاریخ آنها قبل از زمان مورد بحث است، نشان نمیدهد که کتاب مقدس تغییری را تجربه کرده است. برعکس، این یافتههای دستنوشته نشان میدهد که کتاب مقدس به شکل امروزی خود باقی مانده است، که تناسخ را پشتیبانی نمیکند. (در مجموع بیش از 24000 مورد از آنها در یونانی و سایر نسخه های اولیه یافت شده است، از 100 تا 400 پس از میلاد. این تعداد بسیار زیاد است، وقتی در نظر بگیریم که متن بعدی که بیشترین کپی برداری شده از ایلیاد هومر بوده است: تنها 643 نسخه خطی وجود دارد. این بدان معناست که امروزه ما تقریباً 40 برابر بیشتر از نسخه های باستانی کتاب مقدس داریم). همچنین قابل توجه است که کل عهد جدید، به استثنای 11 آیه، می تواند از نقل قول هایی که 300 سال پس از زمان عیسی از پدران کلیسا حفظ شده است، بازسازی شود. بر اساس مطالعه ای که توسط موزه بریتانیا انجام شده است، در حال حاضر حدود 89000 قسمت وجود دارد که در نوشته های کلیسای اولیه از Ut گنجانده شده است. این عدد بسیار زیاد است و نشان میدهد که در روزهای اولیه چقدر از Ut استفاده شده است. نقل قول ها همچنین نشان می دهد که عهد جدید به شکل فعلی خود باقی مانده است که از تناسخ پشتیبانی نمی کند.
یحیی تعمید دهنده و الیاس نبی. یکی از قسمت هایی که اغلب توسط بسیاری از عرفای شرقی و اعضای جنبش عصر جدید نقل می شود، سخنان عیسی درباره یحیی تعمید دهنده است (متی 11:11-14 و مرقس 9:11-13). آنها فکر می کنند که این امر تناسخ را ثابت می کند. با این حال، خوب است توجه داشته باشیم که به عنوان مثال لوقا 1:17 نشان می دهد که یحیی «به روح و قدرت الیاس» از عیسی جلوتر رفت. به عبارت دیگر، او همان مسح تحت تأثیر روح را داشت که سلف خود در عهد عتیق بود، اما در کل فردی متفاوت بود. علاوه بر این، واضحترین شواهدی که نشان میدهد جان اصلاً الیاس نبود، سخنان خود اوست که این موضوع را انکار کرد. یقیناً خودش بهتر می دانست که کیست، زیرا می گفت:
- (یوحنا 1:21) و از او پرسیدند، پس چه؟ تو الیاس هستی؟ و او گفت: من نیستم. آیا شما آن پیامبر هستید؟ و او پاسخ داد: نه.
یک بار مردن اگر به تعالیم کلی کتاب مقدس نگاه کنیم، از تناسخ نیز پشتیبانی نمی کند. این امکان برای ما وجود دارد که دهها یا در واقع صدها آیه را پیدا کنیم که نشان می دهد ما فقط از طریق فیض می توانیم نجات پیدا کنیم (افسسیان 2: 8، 9: زیرا به فیض از طریق ایمان نجات یافته اید؛ و این از خود شما نیست: این هدیه خداست: نه از اعمال ، مبادا کسی فخر کند.) از طریق عیسی و اینکه ممکن است یک شخص در حال حاضر گناهان خود را انجام دهد. این به وضوح با دکترین تناسخ در تضاد است، جایی که انسان به تدریج سعی می کند خود را از طریق چندین زندگی و رشد تدریجی نجات دهد. همچنین قابل توجه است که وقتی صحبت از تداوم هستی پس از مرگ می شود، کتاب مقدس از تناسخ در بدن جدید صحبت نمی کند، بلکه از لعنت و بهشت و همچنین قضاوت در برابر آنها صحبت می کند - این چیزها به طور کامل تناسخ را حذف می کند. قضاوت پس از آن صورت می گیرد که شخص یک بار - نه چند بار - بمیرد:
- (عبر 9:27) و همانطور که برای مردم یک بار مقرر شده است که بمیرند، اما پس از آن داوری :
- (2 قرنتیان 5:10) زیرا همه ما باید در برابر دادگاه مسیح حاضر شویم. تا هر کس کارهایی را که در بدن خود انجام داده است، مطابق آنچه انجام داده است، دریافت کند، خواه خوب باشد یا بد .
مفاهیم شرقی و کتاب مقدس چگونه به یکدیگر شباهت دارند؟ قابل توجه است که شباهت های متعددی نیز بین مفاهیم شرقی و کتاب مقدسی، مانند مفهوم مسئولیت انسانی وجود دارد. زیرا در حالی که در غرب ایده لعنت اغلب مورد انتقاد قرار می گیرد، تصور شرقی دقیقاً حاوی همین مفهوم است و اینکه انسان مسئول اعمال خود است. به عنوان مثال در موارد زیر خود را نشان می دهد:
کاشت و برداشت. اگر از چگونگی تجلی مسئولیت در ادیان شرقی شروع کنیم، به ویژه آموزه تناسخ و قانون کارما که به آن تعلق دارد، این موضوع را در بر می گیرد و اینکه شخص باید کارهای اشتباه خود را جبران کند و بهای آنها را بپردازد. اگرچه برخی از مردم اغلب این تصور را انکار می کنند که ما با قضاوت و لعنت روبرو هستیم، آموزه اصلی تناسخ حاوی همان ایده است که ما باید آنچه را کاشته ایم درو کنیم، یعنی تاوان اعمال اشتباه خود را بپردازیم. ایده کاشت و درو در کتاب معروف راونی-لینا لوکانن "Kuolemaa ei ole" در بخش پایانی خود مطرح می شود ، جایی که "مادربزرگ" فرضی نویسنده پیامی را از طریق نوشتن خودکار به آن سوی مرز منتقل می کند. این نقل قول (ص 186) به این تصور اشاره دارد که ما مسئول اعمال خود هستیم و آنچه کاشته ایم درو خواهیم کرد:
یک آموزه مهم این است: انسان آنچه را که کاشته است درو می کند. در قبال تمام کارهایی که انجام داده ایم، مسئولیم. (...) مردم معمولاً اهمیت قانون کارما را درک نمی کنند.
تعلیم عهد جدید کاملاً مشابه است: آنچه کاشته ایم درو خواهیم کرد. این بدان معناست که قضاوت بر اساس اعمال صورت می گیرد که در آیات زیر نشان داده شده است:
- (غلاطیان 6: 7 ) ... انسان کاشت، آن را نیز درو خواهد کرد.
- (کولس 3:25) اما کسی که ظلم میکند، بهخاطر ظلمی که مرتکب شده است، دریافت خواهد کرد، و هیچ احترامی وجود ندارد.
- (مکاشفه 20:12-15) و مردگان کوچک و بزرگ را دیدم که در برابر خدا ایستاده بودند. و کتابها گشوده شد و کتاب دیگری که کتاب حیات است باز شد . 13 و دریا مردگانی را که در آن بودند تسلیم کرد. و مرگ و جهنم مردگانی را که در آنها بودند تسلیم کردند . 14 و مرگ و جهنم به دریاچه آتش افکنده شد. این مرگ دوم است. 15 و هر که در کتاب حیات مکتوب یافت نشد در دریاچه آتش افکنده شد .
دیدگاه در مورد لعنت مفهوم مسئولیت ما و اینکه فرد خاطی باید تاوان اعمال خود را بپردازد به نقل قول قبلی و آموزه تناسخ محدود نمی شود. همین دیدگاه در ادیان متعددی نیز رایج است که اعتقاد عمومی به جهنم و عواقب بد اعمال نادرست وجود دارد. اسلام و یهودیت عموماً به جهنم اعتقاد دارند، اما بودیسم نیز تصوراتی از آن دارد. نقل قول زیر به مفهوم شرقی می پردازد:
شاگردان من عموماً این عقیده را دارند که فقط افراد خوب می توانند به بهشت بروند و بدها باید به جهنم بروند. بودیسم ژاپنی وجود هر دوی این "مکان" را تعلیم می دهد و آنها اصلاً از به کار بردن کلمه "جهنم" در زبان مذهبی محلی هراسی ندارند. سعی می کنم بچه ها ببینند که خودشان کارهای بدی انجام داده اند. (6)
ابدیت وقتی نوبت به مسئولیت ما و ابدیت قضاوت می رسد، دکترین شرقی تناسخ، که بسیاری از اعضای جنبش عصر جدید به آن اعتقاد دارند و از آن حمایت می کنند، نیز می تواند دقیقاً به نتیجه مشابه و مشابهی منجر شود. اگر فرد خاطی (مثلاً فردی مانند هیتلر) به شرارت ادامه دهد و مسیر زندگی خود را اصلاح نکند، او نیز به دلیل قانون کارما باید در زندگی بعدی خود تاوان آن را بپردازد. عذاب ظالم به یک معنا ابدی است اگر هرگز روش زندگی خود را تغییر ندهد. این امر با توجه به آموزه تناسخ بسیار امکان پذیر است. بنابراین، در اصل، به هیچ وجه با لعنت ابدی ذکر شده در کتاب مقدس تفاوتی ندارد. مفهوم ابدیت قضاوت در دین عامه چین نیز ظاهر می شود. آنها معتقدند که مجازات افراد خاص، به ویژه قاتلان، ابدی است. آنها حتی امکان تناسخ را ندارند، همانطور که نقل قول بعدی به ما می گوید:
دین عامه چینی شامل ایده تناسخ است. (...) قاتل هرگز دوباره روی زمین متولد نخواهد شد. او عذاب خود را برای همیشه خواهد گرفت. در عوض، اگر مردی در زندگی قبلی خود انسان فوق العاده خوبی بوده است، از دایره تناسخ رها می شود و به آسمان غربی می رود که در آن بودا می شود. (7)
حکم حذف شده است! در حالی که آموزه کتاب مقدس مبنی بر قضاوت در بالا بیان شد، مژده این است که هر شخصی می تواند از طریق عیسی مسیح کاملاً از قضاوت و لعنت رهایی یابد. این در واقع به این دلیل است که عیسی مسیح برای قضاوت مردم به دنیا نیامد، بلکه برای نجات آنها. او آمد تا مردم را نجات دهد تا همه بتوانند با خدا ارتباط برقرار کنند و او مجبور نباشد به جهنم برود. آیات بعدی کتاب مقدس به این موضوع مهم اشاره دارد:
- (یوحنا 3:17) زیرا خدا پسر خود را به جهان نفرستاد تا جهان را محکوم کند. اما تا جهان از طریق او نجات یابد .
- (یوحنا 12:47) و اگر کسی سخنان مرا بشنود و ایمان نیاورد، او را داوری نمیکنم، زیرا نیامدم تا جهان را داوری کنم، بلکه برای نجات جهان نیامدهام .
- (یوحنا 5:24) به راستی، به راستی به شما می گویم، هر که کلام مرا می شنود و به فرستنده من ایمان می آورد، حیات جاودانی دارد و محکوم نخواهد شد. اما از مرگ به زندگی منتقل می شود .
- (رومیان 8:1) بنابراین اکنون هیچ محکومیتی برای کسانی که در مسیح عیسی هستند، که نه بر اساس جسم، بلکه بر اساس روح رفتار می کنند، وجود ندارد.
بنابراین بهترین کاری که اکنون می توانید انجام دهید این است که به عیسی مسیح رجوع کنید، که توسط او داوری حذف می شود. فقط در او و با روی آوردن به او می توانید زندگی ابدی داشته باشید و از محکومیت رها شوید. به این آیات که در مورد این موضوع مهم آموزش می دهند توجه کنید:
- (یوحنا 5:40) و نزد من نخواهید آمد تا حیات داشته باشید .
- (یوحنا 6:35) و عیسی به آنها گفت: من نان حیات هستم . و هر که به من ایمان آورد هرگز تشنه نخواهد شد.
- (متی 11:28-30) ای همه زحمتکشان و گرانباران، نزد من بیایید و من به شما آرامش خواهم داد . 29 یوغ مرا بر خود بگیرید و از من بیاموزید. زیرا من حلیم و دل فروتنم و شما برای روح خود آرامش خواهید یافت. 30 زیرا یوغ من آسان و بار من سبک است.
- (یوحنا 14:6) عیسی به او گفت: من راه و حقیقت و زندگی هستم .
- (یوحنا 6:68،69) سپس شمعون پطرس به او پاسخ داد: « خداوندا، نزد چه کسی برویم؟ تو کلمات زندگی ابدی را داری . 69 و ما ایمان داریم و یقین داریم که تو همان مسیح، پسر خدای زنده هستی.
REFERENCES:
1. Quote from Jälleensyntyminen vai ruumiin ylösnousemus (Reincarnation), Mark Albrecht, p. 123 2. Toivo Koskikallio, Kullattu Buddha, p. 105-108 3. Quote from Jälleensyntyminen vai ruumiin ylösnousemus (Reincarnation), Mark Albrecht, p. 79 4. Same p. 89 5. Same p. 14 6. Mailis Janatuinen, Tapahtui Tamashimassa, p. 53 7. Olavi Vuori, Hyvät henget ja pahat, p. 82,83
|
Jesus is the way, the truth and the life
Grap to eternal life!
|
Other Google Translate machine translations:
میلیون ها سال / دایناسورها / تکامل
انسان؟ |