Nature


Main page | Jari's writings | Other languages

This is a machine translation made by Google Translate and has not been checked. There may be errors in the text.

   On the right, there are more links to translations made by Google Translate.

   In addition, you can read other articles in your own language when you go to my English website (Jari's writings), select an article there and transfer its web address to Google Translate (https://translate.google.com/?sl=en&tl=fi&op=websites).

                                                            

 

 

ازدواج و فرزندان بدون جنسیت

 

 

ازدواج و کودکان بدون جنسیت، یعنی چگونه حقوق بشر کودکان در زمانی که حق داشتن والدین بیولوژیکی خود را از دست داده اند پایمال می شود - دلیل آن حقوق بشر و برابری بزرگسالان است.

                                                          

این مقاله به بحث ازدواج بدون جنسیت و تأثیر ساختار خانواده بر فرزندان می پردازد. کسانی که از ازدواج خنثی جنسیتی حمایت می کنند و از آزادی جنسی در جامعه حمایت می کنند، به ندرت از منظر کودکان به مسائل نگاه می کنند. آنها تأثیری را که انتخاب ها و قوانین بزرگسالان بر کودکان می گذارد در نظر نمی گیرند. این افراد فقط از برابری، حقوق بشر و نابرابری اجتماعی صحبت می کنند، اما فراموش می کنند که کودکان نیز باید حقوق بشر داشته باشند. آنها باید از بدو تولد حق هر دو والدین بیولوژیکی خود را داشته باشند. اگر این اعطا نشود مشکل دارد. بی پدری و بی مادری امری عادی و مطلوب تلقی می شود. سپس از کودکان انتظار می رود که با این واقعیت که این حق اولیه از آنها سلب شده است وفق دهند و حتی برای آن قدردان باشند.

   همچنین برای این موضوع معمول است که سعی کنیم بحث در مورد کودکان را به این مفهوم سوق دهیم که مخالفت با ازدواج بی طرفانه جنسیتی نشان دهنده همجنسگراهراسی و نفرت نسبت به همجنسگرایان است. افرادی که این ادعا را دارند فکر می کنند که افکار و احساسات درونی فردی که با نظرات آنها مخالف است را می شناسند و احساس می کنند. آنها این را در نظر نمی گیرند که شما فقط بر اساس واقعیت ها می توانید در مورد چیزها اختلاف نظر داشته باشید، اما باز هم از کسی متنفر نباشید. طرفداران ازدواج بدون جنسیت نیز در نظر نمی گیرند که بسیاری از همجنس گرایان خود با این موضوع مخالف هستند. آنها می بینند که این کار حق کودک نسبت به پدر و مادر را زیر پا می گذارد. همجنسگرای ملحد Bongibault در مصاحبه ای بیان کرده است (وندی رایت، همجنسگرایان فرانسوی به تظاهرات علیه ازدواج همجنسگرایان بپیوندند):

 

قبل از هر چیز باید از کودک محافظت کنیم. در فرانسه هدف از ازدواج محافظت از عشق بین دو نفر نیست. ازدواج به ویژه برای تأمین خانواده برای فرزند طراحی شده است. سنگین ترین تحقیقات تا به امروز - به وضوح نشان می دهد که کودکانی که با والدین همجنس گرا رشد می کنند، در حین بزرگ شدن دچار مشکل می شوند. (1)

 

چرا مردم از ازدواج بدون جنسیت حمایت می کنند؟ هنگام تلاش برای یافتن نوع تصوری که مردم در مورد همجنس‌گرایی دارند - آیا این یک ویژگی ذاتی است یا تحت تأثیر عوامل زمینه‌ای خاص و واکنش خود شخص به آنها است - معمولاً افراد به سمت گزینه اول متمایل می‌شوند. این چیز به طور کلی به عنوان یک تمایل ذاتی در نظر گرفته می شود

    بسیاری از نمایندگان به اصطلاح جنبش همجنسگرایان مسیحی (برای مثال در فنلاند، جنبش Yhteys و Tulkaa kaikki-movement) به فطری بودن همجنسگرایی نیز توجه دارند . لیزا تووینن، رهبر جنبش Yhteys، این برداشت کلی را در یک بحث تلویزیونی در سال 2002 مطرح کرد:

 

از این گذشته، پل هیچ مفهومی از همجنس گرایی ندارد، که آنقدر ویژگی ذاتی انسان است که نمی توان آن را تغییر داد. (2)

 

وقتی همجنس گرایی به عنوان یک ویژگی ذاتی در نظر گرفته می شود، مطمئناً یکی از بزرگترین دلایلی است که ازدواج بی طرفانه و سبک زندگی همجنس گرایان در جامعه امروزی مثبت تلقی می شود. تصور می شود که اگر این یک ویژگی مادرزادی مانند رنگ پوست یا چپ دستی است، آیا دفاع از سبک زندگی همجنس گرایی و افرادی که چنین ویژگی دارند، درست نیست؟ آیا حمایت از افراد در انتخاب های جنسی شان درست نیست؟

    اما حقیقت ماجرا چیست؟ بسیاری از همجنس گرایان ذاتی بودن آن را انکار می کنند. برخی ممکن است استدلال کنند که این امر ذاتی است، اما بسیاری اعتراف می کنند که اغوای جنسی همجنس و شرایط در تولد تمایلات آنها نقش داشته است. اینها مفاهیم رایج چند دهه پیش نیز در روانشناسی بودند.

    بنابراین این چیزی شبیه به تلخی است یا اینکه چرا جنایتکاران معمولاً از شرایط خاصی می آیند. هیچ کس نمی تواند شرایط تربیت خود را انتخاب کند و اینکه چه رفتاری با آنها شده است، اما شخص می تواند خودش انتخاب کند که بخواهد ببخشد، جنایتکار شود یا همجنس بازی کند. او ممکن است وسوسه شود که این کارها را انجام دهد، اما تا حدی می تواند انتخاب کند که چگونه می خواهد زندگی کند:

 

من یک مطالعه جالب توسط یک متخصص خواندم: این یک نظرسنجی بود برای اینکه بفهمم چند نفر از همجنس‌گرایان فعال معتقدند که به این شکل متولد شده‌اند. هشتاد و پنج درصد از مصاحبه شوندگان بر این عقیده بودند که همجنس گرایی آنها روشی آموخته شده برای رفتار ناشی از تأثیر مخرب در اوایل خانه و اغوای شخص دیگری است.

   امروزه، اولین سوال من هنگام ملاقات با یک همجنسگرا معمولاً این است که "چه کسی الهام بخش آن را به شما داده است؟" همه آنها می توانند جواب من را بدهند. سپس می‌پرسم: «اگر عمویت را ملاقات نمی‌کردی، یا اگر پسر عمویت وارد زندگی‌ات نمی‌شد، چه بر سر تو و تمایلات جنسیت می‌آمد؟ یا بدون ناپدری؟ فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتاد؟» این زمانی است که ناقوس ها شروع به زدن می کنند. آنها می گویند: "شاید، شاید، شاید." (3)

 

با این حال اوله معتقد نیست که نوعی "ژن همجنسگرا" وجود دارد. او معتقد است که علل احساسات همجنس‌گرایانه پیچیده‌تر است، و برای مثال اشاره می‌کند که جفت‌های زیادی از دوقلوهای همسان را می‌شناسد که تنها یکی از آن‌ها همجنس‌گرا است.

   اوله معتقد است که عوامل زیادی در رفتار او نقش داشته است، مانند رابطه پیچیده و ضعیف او با پدرش در دوران کودکی.

   اوله وقتی از رابطه خود با پدرش در کودکی می گوید کوتاه نمی آید. او احساس می کرد که پدرش هرگز آنجا نیست و از پدرش می ترسید. پدر گاهی اوقات دچار عارضه شدید می شد و اوله چند بار احساس می کرد که پدرش عمدا او را در ملاء عام تحقیر کرده است. اوله به صراحت می گوید که از پدرش متنفر است. (4)

 

هری به بحث در مورد همجنس گرایی در رسانه ها و مطالعات در مورد همجنس گرایی علاقه مند است. او متقاعد شده است که همجنس گرایی ارتباط بسیار کمی با عوامل مادرزادی دارد. او این دیدگاه را برای مثال بر این واقعیت استوار می‌کند که اغلب به راحتی می‌توان فهمید که چرا افراد تمایلات همجنس‌گرایانه دارند. آنها معمولاً مورد خشونت جنسی قرار گرفته اند یا با والدین یا همسالان خود رابطه دشواری دارند.

   هری می‌گوید: "این من را متقاعد کرد که اول از همه به ژن‌ها مربوط نمی‌شود. با این حال، من فکر نمی‌کنم که برای برخی افراد غیرممکن باشد که ژن‌هایی داشته باشند که آنها را بیشتر در معرض تمایلات همجنس‌گرایانه قرار دهند." (5)

 

تپی در مورد خود معتقد است که همجنسگرایی به این دلیل است که او نوعی کسری عاطفی دارد که سعی در پر کردن آن دارد. تپی می گوید که در کودکی از پدرش می ترسید و هنوز هم "چنین ترسی از مردان" دارد. تپی می گوید در میان زنان به دنبال مادر می گردد. اگرچه تپی به دلایل همجنس‌بازی‌اش فکر می‌کند، اما در مورد علاقه‌اش به زنان نیز می‌گوید: «از آنجایی که به‌طور طبیعی به طرز تکان‌دهنده‌ای پیش رفته است، گاهی اوقات واقعاً فکر می‌کنم که چگونه می‌تواند به این شکل پیش برود». از سوی دیگر، او معتقد است که این نیز دلیلی دارد.

   تپی معتقد نیست که همجنس گرایی به دلیل ژن هاست یا اینکه یک فرد می تواند از بدو تولد همجنس گرا یا لزبین باشد. به نظر او، یک فرد حتی بدون هیچ گونه اختلال خاصی، همجنسگرا یا همجنسگرا بزرگ می شود. (6)

 

البته من هم مانند بسیاری از همجنس گرایان نمی دانم که همجنس گرایی از کجا می آید. من معتقدم که شخصیت کودک در سه سال اول زندگی از جمله جنسی شکل می گیرد. این هم تحت تأثیر محیط و هم زیست شناسی انسان است. من اصلا معتقد نیستم که همجنس گرایی ارثی است. برای برخی از اقوام من، همجنس گرایی من سخت است زیرا آنها از وراثت بودن آن می ترسند. (7)

 

آیا همجنسگرایی ناشی از ژن است؟ همانطور که اشاره شد، توضیح استاندارد همجنس گرایی در حال حاضر این است که مادرزادی است و توسط ژن ها یا هورمون های دفع شده در دوران بارداری ایجاد می شود. مردم فکر می کنند که همجنس گرایی عمدتاً ناشی از عوامل بیولوژیکی است.

    با این حال، این توضیح توسط مطالعات روی دوقلوها تایید نمی شود. دوقلوهای همسان دقیقاً ژنهای مشابه و محیط مشابهی در رحم دارند، با این حال فقط یکی از آنها می تواند به جنسیت خود علاقه مند باشد. اگر همجنس گرایی توسط ژن ها ایجاد شده باشد، نباید اینطور باشد. نقل قول زیر از یک مطالعه بزرگ در مورد این موضوع است که در کانادا انجام شده است و حدود 20000 نفر را شامل می شود. این نشان می دهد که ژن ها و وراثت عامل تعیین کننده ای در منشا همجنس گرایی نیستند.

 

یک مطالعه بر روی دوقلوها در کانادا نشان داد که عوامل اجتماعی مهمتر از ژن هستند (…)

   نتایج تحقیق نشان می‌دهد که ژن‌ها اهمیت عمده‌ای ندارند. اگر یکی از یک جفت دوقلوهای همجنس همجنس باشد، احتمال 6.7 درصد وجود داشت که دوقلو دیگر نیز به افراد همجنس علاقه داشته باشد. درصد برای دوقلوهای غیر همسان 7.2٪ و برای خواهر و برادرهای معمولی 5.5٪ بود. این نتایج به شدت با مدل ژنتیکی فوق الذکر برای همجنس گرایی مخالف است.

   محیطی که دوقلوها در داخل رحم مادرشان رشد می کنند از نظر هورمونی برای هر دو دوقلو کاملاً یکسان است و بنابراین نتایج به دست آمده توسط بیرمن و بروکر این نظریه را که عدم تعادل در هورمون های مادر در دوران بارداری باعث همجنس گرایی می شود، رد می کند.

   (...) مطالعات دوقلوهای قبلی آزمودنی‌های خود را در کلینیک‌ها یا از طریق سازمان‌های همجنس‌گرا به دست آورده بودند، یا نمونه‌ای محدود داشتند. بیرمن و بروکر بیان می کنند که مطالعه آنها قابل اعتمادترین است زیرا بر اساس نمونه گیری تصادفی از یک مطالعه جوانان شامل کل کشور است. حدود 20000 آزمودنی وجود داشت! علاوه بر این، محققان به گفته‌های یکی از دوقلوها در مورد گرایش جنسی دوقلو اعتماد نکردند: در عوض، آنها به سراغ دوقلو دیگر رفتند و از آنها در مورد آن سؤال کردند.  (8)

 

محققان همجنس گرایی عموماً به ماهیت ذاتی همجنس گرایی اعتقادی ندارند. Olli Stålström، یکی از اعضای بنیانگذار جنبش ستای فنلاند، این موضوع را در پایان نامه خود Homoseksuaalisuuden sairausleiman loppu (پایان انگ زدن به همجنسگرایی به عنوان یک بیماری، 1997) مطرح کرد . وی اظهار داشت که محققان همجنس گرایی مدت هاست که از نظریه "من همجنس گرا به دنیا آمده ام" حمایت نمی کنند. وی به دو کنفرانس علمی با حضور صدها دانشمند اشاره کرد:

 

دو کنفرانس علمی در دسامبر 1987 را می توان نقطه حساسی در تاریخ دانست.

شامل 100 محقق همجنس گرایی از 22 کشور مختلف در 100 گروه کاری... کنفرانس ها همچنین متفق القول بودند که جایگزینی طبقه بندی همجنس گرایی به عنوان یک اختلال روانی با نظریه های طبیعت ذاتی توجیه پذیر نیست. رد کلی دیدگاه اساسی همجنس گرایی که بر اساس آن همجنس گرایی دارای جوهره ای مستقل از زمان و فرهنگ است که دارای علیت خاصی است، ضروری به نظر می رسید. (ص 299-300)

 

بچه های وحشی یکی از نشانه های ارتباط جنسی با شرایط و عوامل محیطی کودکان کوچکی است که برای زندگی با حیوانات رها شده اند. آنها مطلقاً هیچ علاقه جنسی ندارند. این نشان می دهد که تمایلات جنسی انسان نیز تحت تأثیر عوامل اجتماعی است. زیست شناسی تنها عامل تعیین کننده نیست. محقق روانشناسی رشد و استادیار روانشناسی، Risto Vuorinen، در کتاب خود Minän synty ja kehitys [تولد و رشد خود] (1997) در مورد این کودکان کوچک رها شده، به اصطلاح کودکان وحشی، که توسط حیوانات بزرگ شده اند، می گوید. اگر جنسیت فقط توسط ژن ها تعیین می شد، چنین مواردی وجود نداشت:

 

غیرجنسی بودن کودکان وحشی یک کشف مهم است. علیرغم بلوغ جسمانی، آنها هیچ علاقه جنسی نشان نمی دهند... به نظر می رسد یک دوره بحرانی اولیه برای رشد تمایلات جنسی وجود دارد.

 

بسیاری از طرفداران ازدواج بدون جنسیت خود مستقیماً اعتراف کرده اند که استدلال فطری درست یا مستدل نیست. یکی از آنها جان کوروینو است که معتقد نیست همجنس گرایی یک ویژگی ذاتی است. وی تصریح کرده است: «اما برهان بد، برهان بد است، هر چقدر هم که از آن نتایج خوشایند - و درست - حاصل شود» (9).

   تحقیقات نشان می دهد که هویت جنسی نیز می تواند تا حدودی با افزایش سن تغییر کند، اما اغلب در جهت معمول دگرجنس گرایان. برای برخی از جوانان، هویت جنسیتی آنها ممکن است هنوز نامشخص باشد، اما با افزایش سن، بیشتر آنها یک هویت دگرجنس‌گرای عادی پیدا می‌کنند:

 

یک مطالعه آمریکایی در مقیاس بزرگ که در سال 2007 در مورد تغییر هویت جنسی افراد 16 تا 22 ساله منتشر شد، نشان داد که گرایش همجنس گرا یا دوجنس گرا در طول یک سال 25 برابر بیشتر از بالعکس است. برای بیشتر نوجوانان، احساسات همجنس گرایی با افزایش سن کاهش می یابد. حدود 70 درصد از پسران 17 ساله ای که علاقه یک طرفه به همجنس گرایی را ابراز کردند، در سن 22 سالگی دگرجنس گرایی یک طرفه را ابراز کردند. (Savin-Williams & Ream 2007: 385 pp.) (10)

 

آیا قانون ازدواج سنتی تبعیض آمیز است؟ یک استدلال برای ازدواج بی طرفانه این بوده است که قانون ازدواج سنتی تبعیض آمیز است. به همین دلیل است که حامیان ازدواج بدون جنسیت وقتی از عقاید خود دفاع می کنند از برابری و مبارزه با تبعیض صحبت می کنند. رسانه ها همچنین ممکن است پیام هایی با پوشش زیبا در مورد حقوق بشر و برابری ارائه دهند.

 

حق ازدواج برای همه بزرگسالان و تغییر معنای ازدواج . وقتی صحبت از تبعیض در رابطه با قانون ازدواج سنتی می شود، باید گفت که همه بزرگسالان حق ازدواج دارند. در اینجا هیچ استثنایی وجود ندارد. هر مرد یا زن بالغی می تواند با جنس مخالف ازدواج کند. بنابراین، قانون ازدواج سنتی از قبل برابر است و هیچ تبعیضی علیه کسی قائل نیست. گفتن غیر این بر خلاف واقعیت است.

    در عوض، تلاش برای تعمیم ازدواج به زوج های همجنس نیز معنای ازدواج را تغییر می دهد. کلمه ازدواج معنای جدیدی پیدا می کند که قبلاً نداشت. مثل این است که بگوییم مثلاً رابطه کاری عادی بین کارفرما و کارمند به معنای ازدواج است یا دوچرخه و هواپیما ماشین هستند، حتی اگر اینطور نباشد. این کلمه که قرن ها در تاریخ بشر تنها به معنای رابطه زن و مرد فهمیده شده است، بنابراین از طریق مفهوم بی طرفی ازدواج، به معنای دیگری تغییر می کند. این رویه ای را تغییر می دهد که هزاران سال در همه فرهنگ های اصلی حاکم بوده است.

 

سایر اشکال محبت. گفتن اینکه قانون ازدواج بدون جنسیت، نابرابری و تبعیض را از بین می برد، دلیل بدی است زیرا انواع دیگری از روابط وجود دارد. زیرا اگر رابطه همجنس گرایی را نکاح می نامند، چگونه می توان استثناء انواع دیگر روابط را از همان قانون توجیه کرد؟ چرا باید فقط اقلیت همجنس گرا در قانون ازدواج لحاظ شود؟ اگر از همان منطقی پیروی کنیم که اکنون مردم سعی در دفاع از این موضوع دارند، باید انواع روابط زیر را نیز در شمول قانون قرار داد. اگر کنار گذاشته شوند، طبق همان منطق، تبعیض و حمایت از نابرابری است. اگر از مفروضات طرفداران ازدواج بی طرفانه پیروی کنیم و معنای کلمه ازدواج را تغییر دهیم، به چنین نتایجی دست می یابد:

 

• رابطه بین مادر و دختر، زیرا آنها در یک خانواده زندگی می کنند

 

• مردی که با سگش زندگی می کند

 

• روابط چند همسری

 

• دو دانشجو که در یک خوابگاه زندگی می کنند

 

• روابط محارم نیز یک شکل است. حتی طرفداران ازدواج همجنس گرایان معمولاً چنین روابطی را تأیید نمی کنند زیرا آنها را از نظر اخلاقی اشتباه می دانند. با این حال، کسانی که نگرش منفی نسبت به ازدواج بدون جنسیت دارند می توانند به همین دلیل آن را رد کنند. ممکن است آن را از نظر اخلاقی اشتباه بدانند.

 

پروفسور آنتو لیکولا در مجله Yliopisto [دانشگاه] (8 / 1996) در مورد این موضوع با عنوان Olisiko rakkauskin rekisteröitävä? [آیا عشق هم باید ثبت شود؟] . او گفت که با پیروی از همین منطق، محدود کردن موضوع فقط به همجنس گرایان ناسازگار است. چرا فقط آنها باید در شمول قانون ازدواج قرار گیرند، در حالی که بسیاری از انواع دیگر روابط عدول از هنجار وجود دارد؟

 

اگر دو خواهر و برادری که خیلی به هم وابسته هستند، بخواهند با هم و بیشتر صاحب یک آپارتمان شوند و حتی یک فرزند مشترک را به فرزندی قبول کنند چه؟ چرا باید برای آنها سخت تر از همجنس گرایان باشد؟ آیا به این دلیل است که بین دومی عشق وجود دارد، اما نه بین دوستان قبلی، یا بین دوستان دیگر؟ ... در مجموع، ثبت یک مشارکت یک رویداد اجتماعی است ... اگر چنین فرصتی به افراد همجنس داده شود، من هنوز نمی دانم که چرا باید به همجنس گرایان محدود شود. یا فکر می کنیم همه افراد همجنس که با هم زندگی می کنند و به هم وابسته اند همجنس گرا هستند؟ یا در نظر بگیریم که همجنس گرایی ربطی به تمایلات جنسی ندارد... اگر در نظر بگیریم که ثبت روابط همجنسگرایانه مطلوب است، نه دیگران، پس این که موضوع ثبت گرایش جنسی است.

 

بیشتر همجنس گرایان به دنبال ازدواج نیستند . زمانی که ازدواج بدون جنسیت دنبال می شود، یکی از نکات اصلی مبارزه با تبعیض و نابرابری بوده است. تصور می شد که ازدواج بدون جنسیت، که در آن زوج های همجنس گرا می توانند با یکدیگر ازدواج کنند، تبعیض را از بین می برد.

    اما واقعیت این است که در کشورهایی که ازدواج همجنس‌گرایان مدت‌هاست در آن‌جا اجرا می‌شود، تنها عده‌ای خواهان ازدواج بوده‌اند. در هلند، ازدواج همجنس گرایان ده سال است که معتبر است، اما تنها 20 درصد از زوج های همجنس گرا ازدواج می کنند. نسبت به افراد، این تعداد حتی کمتر است. بر اساس برخی برآوردها، تنها 8 درصد از افراد همجنسگرا وارد ازدواج می شوند. در عمل، اعداد و ارقام نشان می دهد که تنها اقلیت کوچکی از همجنس گرایان علاقه مند به ازدواج بوده اند. در عوض، اکثریت بزرگ آنها نمی‌خواستند (طبق طرز فکر طرفداران) برابری و رهایی از تبعیض را تجربه کنند.

 

ایستگاه کودکان . همانطور که گفته شد، ازدواج بدون جنسیت از منظر برابری و به عنوان یک موضوع حقوق بشر قابل توجیه است. توضیح داده شد که پذیرش این امر موجب رفع ناعادلانه بودن قانون می شود.

    اما این موضوع تنها از منظر بزرگسالان مورد بررسی قرار گرفته و کودکان به فراموشی سپرده شده اند. قانون ازدواج بدون جنسیت در واقع یک موضوع حقوق بشری است، اما برعکس آنچه گفته می شود: به معنای نقض حقوق بشر کودکان است. زیرا در مواردی که زوج‌های همجنس‌گرا قصد بچه‌دار شدن دارند (مثلاً از طریق بانک اسپرم و اجاره رحم یا اینکه یکی از همجنس‌گرایان در یک رابطه دگرجنس‌گرایانه موقت بوده است) به معنای جدا کردن کودک از پدر بیولوژیکی یا مادر از بدو تولد صرفاً به این دلیل که بزرگسالان ازدواج بدون جنسیت را حق خود می دانند. بنابراین، قانون ازدواج بدون جنسیت، تبعیض قائل به هزینه بزرگسالان است. آزادی بزرگسالان مقدم بر حقوق اولیه کودکان است.

    البته شرایطی وجود دارد که کودک مجبور است بدون پدر یا مادر بزرگ شود، اما این که عمداً یک کودک را بی پدر یا مادر کند، فقط برای برآورده کردن خواسته های بزرگترها، موضوع دیگری است. این همان چیزی است که در یک ازدواج بدون جنسیت اتفاق می افتد که در آن فرزندان به دست می آیند.

    در فرانسه، خود همجنس گرایان زیادی در این مورد موضع گرفته اند. آنها می بینند که قانون ازدواج بدون جنسیت، حق فرزند برای داشتن پدر و مادر را نقض می کند. به همین دلیل است که آنها ازدواج بدون جنسیت را رد می کنند:

 

ژان پیر دلوم میارد: آیا من یک همجنسگرا هراس هستم... من مخالف ازدواج بی طرف هستم، زیرا از حق فرزند برای داشتن پدر و مادر دفاع می کنم. (11)

 

ژان مارک ویرون لا کروآ: هرکسی محدودیت‌هایی دارد: این که من بچه ندارم و دلم برای بچه تنگ شده است به من این حق را نمی‌دهد که عشق مادری را از بچه بگیرم. (12)

 

هروه ژوردان: کودک میوه عشق است و باید میوه عشق بماند. (13)

 

بچه دار شدن وقتی صحبت از روابط دگرجنس گرا می شود، آنها یک تفاوت بزرگ در مقایسه با روابط همجنس گرا دارند: فقط روابط دگرجنس گرا می تواند بچه دار شود، دومی نمی تواند. این نیز یکی از بزرگترین دلایلی است که ازدواج زن و شوهر بهترین نقطه شروع برای فرزندان است. این به کودکان این فرصت را می دهد که از همان ابتدا تحت مراقبت پدر و مادر بیولوژیکی خود بزرگ شوند.

    از سوی دیگر مشکل روابط همجنس گرایان این است که اگر فرزندان از طریق روابط دگرجنسگرایانه موقت یا از طریق روش های مصنوعی مانند اجاره رحم یا بانک اسپرم به دست بیایند، کودک را بی پدر یا بی مادر می کند. او حداقل یکی از والدین بیولوژیکی خود را در خانه گم کرده است که می تواند با او بزرگ شود. کودک به دلیل انتخاب بزرگسالان مجبور است از ابتدا بدون والدین بیولوژیکی دیگر خود زندگی کند.

    کسانی که خودشان در خانواده‌ای همجنس‌گرا بزرگ شده‌اند، از این روش محروم کردن فرزند از حق داشتن پدر یا مادر انتقاد کرده‌اند. با توسل به برابری بین بزرگسالان. آنها از حق هر یک از والدین خود محروم هستند.

    ژان دومینیک بونل، که با مادر لزبین و شریک زنش بزرگ شده است، می گوید که چگونه آن را تجربه کرده است. او از نبود پدر رنج می برد. او همچنین می‌گوید که اگر ازدواج بی‌جنسیتی از قبل در دوران رشدش اجرا می‌شد، از دولت شکایت می‌کرد، زیرا باعث نقض حقوق فرزندش می‌شد:

 

من نداشتن پدر را به عنوان قطع عضو تجربه کردم... از نبود پدر، نبود حضور روزمره و شخصیت و الگوی مردانه او رنج می بردم که رابطه مادرم با معشوقه اش را متعادل می کرد. من خیلی زود متوجه این نقص بودم. (14)

 

کامنت زیر نیز به این موضوع می پردازد. نبود پدر یا مادر دلیلی است که رشد کودکان در محیط همجنس گرا را دشوار می کند. مسئله این نیست که آیا یک والدین همجنس گرا در تربیت ناکافی هستند، بلکه مسئله محروم کردن عمدی کودک از حضور والدین بیولوژیکی دیگرش از بدو تولد است:

 

رابرت اسکار لوپز (2012) از لفاظی های همجنس گرا هراسی به عنوان تعصب آمیز و تنگ نظر انتقاد می کند، زیرا به افرادی مانند او نیز برچسب همجنس گرا هراسی می زند که در خانه یک زوج لزبین بزرگ شده اند، بخش بزرگی از زندگی خود را در فرهنگ همجنس گرا زندگی کرده اند، اما که هنوز هم با ازدواج بی طرفانه از نظر جنسیت مخالفند زیرا احساس می کنند که این ازدواج حقوق کودک نسبت به پدر و مادر را نقض می کند. به گفته لوپز، برچسب همجنس‌گرا هراسی سخت است زیرا او آشکارا می‌گوید که فقدان پدر را در حالی که در خانه مادرش و همسرش بزرگ می‌شد، سخت تجربه کرده است. "چه یک زوج همجنس به دنبال تکرار مدل فرزندپروری دگرجنسگرا از طریق رحم اجاره ای، لقاح مصنوعی، طلاق یا فرزندخواندگی تجاری باشند، خطرات اخلاقی زیادی را متحمل می شوند. کودکانی که خود را در میان این خطرات اخلاقی می بینند، به خوبی از نقش والدین خود در ایجاد یک زندگی پر استرس و عاطفی پیچیده که آنها را از سنت های فرهنگی مانند روز پدر و مادر جدا می کند آگاه هستند. موقعیت کودکان زمانی دشوار می شود که آنها را «همجنس گرا هراسی» می نامند، صرفاً به این دلیل که از استرس طبیعی تحمیل شده توسط والدین به آنها رنج می برند - و به آن اعتراف می کنند. (لوپز 2013.) (15)

 

وقتی بچه ها با روش های مصنوعی مانند اجاره رحم و بانک اسپرم به دست می آیند، باید با مشکلات اخلاقی متعددی مواجه شویم. مشکل اجاره رحم این است که مادر مجبور است فرزندی را که حامله است رها کند. به عنوان یک هدف در اجاره رحم تعیین شده است. از او انتظار می رود که احساسات خود را نسبت به کودک سرکوب کند و برای آن پول می گیرد. او حقوق خود را به کودکی می فروشد که شاید دیگر هرگز او را نبیند. با این حال، برای بسیاری این ممکن است به دلیل غریزه مادری آنها بسیار سنگین باشد، و همین باعث شده است که بخواهند قرارداد رحم جایگزین را فسخ کنند. این زنان فهمیده اند که کودک درونشان را دوست دارند و همین باعث شده نظرشان عوض شود.

    علاوه بر این، اجاره رحم برای کودکان مشکل ساز است. زیرا وقتی مادر از حق خود در قبال فرزند می گذرد، ممکن است کودک آن را به عنوان رها شدن تجربه کند. ممکن است این سوال برای او پیش بیاید که چرا مادرش او را به خاطر پول فروخته و اهمیتی نداده است. از جمله، وب سایت آلانا نیومن AnonymousUS.org از تجربیات و احساسات چنین کودکانی می گوید.

    فرانک لیتگوئت که در یک رابطه همجنس گرا زندگی می کند، صادقانه از مورد مشابهی می گوید. او از فرزندان خوانده اش می گوید که دلشان برای مادرشان تنگ شده بود. درک اینکه چرا مادر در وهله اول فرزندانش را ترک کرد برای بچه ها سخت و دردناک بود:

 

وضعیت یک کودک "بدون مادر" در یک فرزندخواندگی آشکار آنقدرها هم که به نظر می رسد ساده نیست، زیرا شامل مادر متولد می شود که وارد زندگی کودک می شود و سپس آن را ترک می کند. و هنگامی که مادر از نظر جسمی حضور ندارد، همچنان، همانطور که از داستان های بسیاری از فرزندخوانده هایی که به بزرگسالی رسیده اند، می دانیم، در رویاها، تصاویر، آرزوها و نگرانی ها حضور دارد. ورود مادر به زندگی فرزندان ما معمولا یک تجربه فوق العاده است. وقتی مادری می رود، برای بچه ها سخت تر است، نه تنها به این دلیل که خداحافظی با یک بزرگسال محبوب غم انگیز است، بلکه به این دلیل که این سؤال دشوار و دردناک را ایجاد می کند که چرا مادر در ابتدا فرزندش را ترک کرد. (16)

 

در مورد اخلاق بانک های اسپرم و درمان های لقاح چطور؟ آنها مبتنی بر این واقعیت هستند که مردان به طور داوطلبانه اسپرم خود را برای لقاح اهدا کرده اند، بنابراین این مردان مطمئناً مجبور نخواهند شد همان احساسات سختی را که ممکن است با اجاره رحم ایجاد شود، تحمل کنند.

    با این حال، مشکل درمان های باروری این است که بار بی پدری را بر دوش کودکان می گذارد. اگر مادر به طور عمدی آنها را در وضعیتی قرار دهد که نتوانند پدر خود را بشناسند و با او در تماس باشند، کودکانی که به طور مصنوعی تولید می شوند، می توانند احساس بسیار سختی داشته باشند. تاپیو پوولیماتکا تحقیقات روانپزشک دانشگاه ییل، کایل پروت، در مورد این موضوع را توصیف می کند (کایل پروت: پدرنید، نیویورک، برادوی، 2000). برای کودکان دشوار است که بدون رابطه با پدر بیولوژیکی خود در نوعی حالت متوسط ​​زندگی کنند:

 

روان‌پزشک دانشگاه ییل، کایل پروت (2000: 207) بر اساس تحقیقات خود به این نتیجه می‌رسد که کودکانی که در نتیجه لقاح مصنوعی به دنیا می‌آیند و بدون پدر بزرگ می‌شوند، «گرسنگی حضور دائمی پدرشان» سیری‌ناپذیر است. تحقیقات او با مطالعات مربوط به طلاق و تک فرزندی همسو است که فقدان پدری مشابه را برجسته می کند. تحقیقات پروت همچنین نشان می دهد که کودکانی که در نتیجه لقاح مصنوعی به دنیا می آیند و هیچ اطلاعاتی در مورد پدر خود ندارند، سوالات عمیق و نگران کننده ای در مورد منشاء بیولوژیکی خود و خانواده ای که از نظر بیولوژیکی از آن منشاء می گیرند، دارند. این کودکان نه پدر خود را می شناسند و نه خانواده پدری خود را، و برای آنها نفرت انگیز است که در نوعی حالت بینابینی بدون رابطه با پدر بیولوژیکی خود زندگی کنند (Pruett 2000:204-208) (17).

 

آلانا نیومن همین موضوع را ادامه می دهد. او خودش با لقاح مصنوعی به دنیا آمد که در آن از اسپرم اهداکننده ناشناس استفاده شد. او به شدت مخالف عملی است که در آن کودک از فرصت برقراری رابطه با والدین بیولوژیکی خود و بزرگ شدن تحت مراقبت آنها محروم می شود. او در نتیجه تجربیات خود از مشکلات هویتی و نفرت نسبت به جنس مخالف رنج می برد. او در شهادت کتبی خود به قانونگذار کالیفرنیا، در مورد این موضوع نوشت:

 

من از لقاح مصنوعی با اسپرم از یک اهدا کننده ناشناس شروع کردم. اگرچه نیت مادرم خیر بود و عمیقاً مرا دوست داشت، اما من به شدت با چنین عملی مخالفم. ... اگرچه احترام به خانواده های مختلف خیرخواهانه است، اما گاهی اوقات چنین احترامی در تضاد مستقیم با حقوق کودکان است: کودک حق دارد با والدین بیولوژیکی خود رابطه برقرار کند و تحت مراقبت آنها بزرگ شود. کودک حق دارد فروخته نشود یا قاچاق نشود یا به او داده نشود مگر اینکه ضروری باشد. هر کودکی که از یک فرد مجرد یا یک زوج همجنس متولد می شود، بنا به تعریف، از داشتن رابطه با حداقل یکی از والدین بیولوژیکی خود محروم است و بنابراین نقض حقوق بشر است.

   ... من از مسائل هویتی رنج می بردم که تعادل روانی، بی اعتمادی و نفرت من نسبت به جنس مخالف را تضعیف می کرد، احساس عینیت یافتن - گویی فقط به عنوان بازیچه دیگران وجود داشتم. احساس می کردم که یک آزمایش علمی هستم. (18)

 

اهمیت والدین برای فرزندان . برنامه‌های تلویزیونی و مقالات روزنامه‌ها اغلب در مورد این صحبت می‌کنند که چگونه کودکان می‌خواهند والد بیولوژیکی را که هرگز ندیده‌اند و از زندگی‌شان ناپدید شده است پیدا کنند. آنها مشتاق یافتن ریشه های خود و دیدار با پدر یا مادر بیولوژیکی هستند که از آنها گم شده است. این امر امروزه بیشتر و بیشتر رایج شده است، به عنوان مثال به دلیل افزایش نرخ طلاق.

    از دیدگاه کودک، این واقعیت که هر دو والدین بیولوژیک در آنجا هستند و به یکدیگر اهمیت می دهند، ضروری است. این همچنین در مشاهدات عملی متعدد زندگی آشکار می شود. آن دسته از کودکانی که رابطه آنها با والدینشان قطع شده است، به عنوان مثال در نتیجه الکل، خشونت یا طلاق معمولی، در زندگی خود با مشکلات زیادی مواجه می شوند که برای کودکانی که در خانواده های سالم بزرگ شده اند، نادر است. یک مثال عملی کوچک به این موضوع اشاره دارد. این نشان می دهد که به خصوص بی پدری، فقدان پدر در خانه، یک مشکل مدرن است:

 

وقتی در کمپ مردانه خاصی در هیوم لیک در کالیفرنیا صحبت می کردم، به این موضوع اشاره کردم که یک پدر به طور متوسط ​​روزی تنها سه دقیقه وقت با کیفیت را با فرزندش می گذراند. پس از جلسه، مردی اطلاعات من را زیر سوال برد.

    او گفت: "شما واعظان فقط چیزهایی می گویید. طبق آخرین تحقیقات، یک پدر به طور متوسط ​​روزانه حتی سه دقیقه را با فرزندانش نمی گذراند، بلکه 35 ثانیه است ."

   من او را باور می کنم زیرا او به عنوان بازرس مدرسه در مرکز کالیفرنیا کار می کرد. در واقع، او یک آمار شگفت انگیز دیگر به من داد.

   در یک منطقه مدرسه ای خاص در کالیفرنیا، 483 دانش آموز در آموزش ویژه تحصیل می کردند. هیچ یک از آن دانش آموزان پدری در خانه نداشتند.

   در یک منطقه خاص در حومه سیاتل، 61 درصد از کودکان بدون پدر زندگی می کنند.

   نبود پدر این روزها یک نفرین است. (19) 

 

ارتباط این موضوع با موضوع مورد بحث چگونه است؟ به طور خلاصه، حضور هر دو والدین بیولوژیک، محبت والدین به یکدیگر و البته به کودک برای رفاه و رشد کودک مهم است. تحقیقات زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد کودک در صورتی به بهترین شکل رشد می‌کند که به او اجازه داده شود در خانواده‌ای با سطح تعارض پایین با والدین بیولوژیکی خود باشد. اگر نقطه مقایسه کودکانی باشد که طلاق والدین یا خانواده های تک والدی، خانواده های جدید و روابط مشترک را تجربه کرده اند، آنها از نظر رشد فرزندان جایگزین بدتری هستند. در روابط همجنس گرا مشکل بیشتر است (اگر بچه ها از طریق روابط دگرجنسگرایانه موقت یا از طریق روش های مصنوعی به دست آیند) زیرا در آنها کودک از ابتدای زندگی حداقل از یکی از والدین جدا شده است. همانطور که در بالا گفته شد مطمئناً گزینه خوبی برای کودکان نیست.

    چند نظر نشان می دهد که داشتن هر دو والدین بیولوژیک در خانواده چقدر مهم است. فردی که قصد طلاق از همسرش را دارد باید کمی فکر کند. البته هیچ پدر و مادری کامل نیست و گاهی اوقات زندگی جدا از هم می تواند به دلیل مثلا خشونت ضروری باشد. با این حال، برای فرزندان، بهترین گزینه این است که والدین با یکدیگر کنار بیایند و یاد بگیرند که یکدیگر را بپذیرند:

 

دیوید پوپونو، جامعه شناس، دانشگاه راتگرز: تحقیقات علوم اجتماعی به ندرت به نتایج مطمئنی دست می یابد. با این حال، در سه دهه کارم به عنوان یک دانشمند علوم اجتماعی، چند مجموعه از حقایق را شناختم که در آنها وزن شواهد بسیار مهم است: به طور کلی، خانواده هایی با دو والدین (بیولوژیکی) برای یک کودک بهتر از مجردی هستند. -خانواده های والد یا ترکیبی (20)

 

تحقیقات به وضوح نشان می دهد که ساختار خانواده برای فرزندان مهم است و آنها به بهترین وجه توسط ساختار خانواده حمایت می شوند، که دو والدین بیولوژیک در ازدواج رهبری خانواده را بر عهده دارند و سطح تعارض والدین پایین است. کودکان در خانواده‌های تک والدی، فرزندانی که از مادران مجرد متولد می‌شوند و فرزندان خانواده‌های مختلط یا هم‌زمان در معرض خطر بیشتری برای رشد در مسیر بد قرار دارند... به همین دلیل است که برای کودک مهم است که ازدواج‌های قوی و پایدار را ترویج کند. بین والدین بیولوژیکی (21)

 

اگر از ما خواسته شود که سیستمی طراحی کنیم تا اطمینان حاصل شود که تمام نیازهای اساسی کودکان برآورده می شود، احتمالاً به جایی می رسیم که شبیه ایده آل داشتن دو والدین است. در تئوری، این نوع طرح نه تنها تضمین می کند که کودکان وقت و منابع دو بزرگسال را دریافت می کنند، بلکه یک سیستم کنترل و متعادل کننده را نیز فراهم می کند که باعث ارتقای والدین با کلاس بالا می شود. رابطه بیولوژیکی هر دو والدین با کودک این احتمال را افزایش می دهد که والدین بتوانند خود را با کودک شناسایی کنند و آماده فداکاری برای کودک هستند. همچنین احتمال استثمار والدین از کودک را کاهش می دهد. (22)

 

با قاطعیت نشان داده شده است که با وجود مراقبت‌های جسمی خوب، اگر در موسسات غیرشخصی نگهداری می‌شوند، شکوفا نمی‌شوند و جدایی از مادر - به‌ویژه در دوره‌های خاصی - برای کودک بسیار مضر است. پیامدهای معمول مراقبت از مؤسسه، عقب ماندگی ذهنی، بی تفاوتی، پسرفت و حتی مرگ است، زمانی که یک مادر جایگزین کافی در دسترس نباشد. (23)

 

همانطور که گفته شد، اهمیت هر دو والدین در زندگی کودکان حیاتی است. این با تجربه عملی و مطالعات متعدد ثابت شده است. یک والد مجرد می تواند در نقش خود به عنوان والد نمونه باشد، اما این جایگزین والد غایب جنس مخالف نمی شود. طبق تحقیقات، کودکانی که در خانواده های از هم گسیخته (خانواده های تک والدی، خانواده های جدید...) بزرگ شده اند، بیشتر از انواع مشکلات زیر برخوردارند. آنها نشان می دهند که حضور محبت آمیز هر دو والدین بیولوژیکی چقدر مهم است:

 

• سطح تحصیلات و میزان فارغ التحصیلی از مدرسه پایین تر است

 

• پسرانی که بدون پدر بزرگ شده اند بیشتر به مسیر خشونت و جنایت سوق داده می شوند

 

• اختلالات عاطفی، افسردگی و اقدام به خودکشی در کودکانی که هر دو والدین در خانواده ندارند، بیشتر است.

 

• استفاده از مواد مخدر و الکل بیشتر است

 

• حاملگی های نوجوانان و تجربه سوء استفاده جنسی شایع تر است

 

کودکانی که توسط زوج‌های همجنس‌گرا بزرگ شده‌اند، در این محیط چگونه رتبه‌ای دارند؟

    به طور خلاصه، آنها مشکلاتی مشابه سایر کودکانی دارند که از روابط خانوادگی شکسته می آیند. جدول زیر که مربوط به تحقیقات سوتیریوس سارانتوکیس استرالیایی در مورد این موضوع است (22)، نشانه هایی از موضوع را ارائه می دهد. مطالعه ای که او در سال 1996 تهیه کرد، بزرگترین مطالعه مقایسه نتایج رشد کودکان تا سال 2000 بود. این مطالعه ارزیابی های خود والدین، نتایج مدرسه و ارزیابی معلمان از رشد کودکان را در نظر گرفت:

 

دستاورد زبانی

خانواده متاهل 7،7

خانواده همزیستی 6،8

خانواده همجنسگرا 5،5

دستاورد ریاضی

خانواده متاهل 7،9

خانواده مشترک 7,0

خانواده همجنسگرا 5،5

آموزش علوم اجتماعی

خانواده متاهل 7،3

خانواده مشترک 7,0

خانواده همجنسگرا 7،6

سرگرمی ورزشی

خانواده متاهل 8،9

خانواده همزیستی 8،3

خانواده همجنسگرا 5،9

جامعه پذیری

خانواده متاهل 7،5

خانواده مشترک ۶،۵

خانواده همجنسگرا 5,0

نگرش نسبت به یادگیری

خانواده متاهل 7،5

خانواده همزیستی 6،8

خانواده همجنسگرا 6،5

رابطه والدین - مدرسه

خانواده متاهل 7،5

خانواده مشترک 6,0

خانواده همجنسگرا 5,0

با تکالیف حمایت کنید

خانواده متاهل 7.0

خانواده مشترک ۶،۵

خانواده همجنسگرا 5،5

 

 

 

مطالعه مشابه دیگری توسط استاد جامعه شناسی مارک رگنروس انجام شد. تأثیر ساختارهای خانواده بر کودکان را بررسی کرد. مزیت مطالعه این بود که بر اساس نمونه گیری تصادفی و نمونه ای بزرگ (15000 جوان آمریکایی) انجام شد. علاوه بر این، نمونه با گنجاندن خانواده‌هایی که در آنها یکی از بزرگسالان گاهی اوقات در رابطه همجنس‌گرایانه بوده است، گسترش یافت. این مطالعه در Social Science Research، برترین نشریه جامعه شناسی منتشر شد. این مطالعه نشان داد که فرزندان زوج های همجنس به طور قابل توجهی مشکلات عاطفی و اجتماعی بیشتری نسبت به کودکانی دارند که با هر دو والدین بیولوژیکی بزرگ شده اند. رابرت اسکار لوپز، که خود با یک مادر لزبین و شریک زن او بزرگ شد، در مورد تحقیقات Regnerus اظهار داشت:

 

تحقیقات رگنروس 248 کودک بالغ را شناسایی کرد که والدینشان با فردی همجنس رابطه عاشقانه داشتند. هنگامی که به این کودکان بزرگسال فرصتی برای ارزیابی صریح دوران کودکی خود به صورت گذشته نگر از منظر بزرگسالی ارائه شد، آنها پاسخ هایی دادند که با ادعای برابری طلبانه ذاتی در دستور کار ازدواج بی طرفانه جنسیتی مطابقت نداشت. با این حال، این نتایج توسط چیزی که در زندگی مهم است پشتیبانی می شود، یعنی عقل سلیم: دشوار است که متفاوت از افراد دیگر بزرگ شوید، و این مشکلات خطر این را افزایش می دهد که کودکان دچار مشکلات سازگاری شوند و آنها با الکل خود درمانی کنند. و سایر اشکال رفتار خطرناک هر یک از آن 248 مصاحبه شونده بدون شک داستان انسانی خود را با عوامل پیچیده متعدد دارند. مثل داستان خودم، داستان این 248 نفر ارزش گفتن دارد. جنبش همجنس گرایان هر کاری که می تواند انجام می دهد تا مطمئن شود هیچ کس به آنها گوش نمی دهد. (25)

 

جای تعجب نیست که فرزندان زوج های همجنس گرا مشکل دارند. همین امر در مورد همه کودکانی که از خانه های خراب می آیند نیز صدق می کند. آنها در زندگی خود مشکلات بسیار بیشتری نسبت به کودکانی دارند که این امتیاز را داشته اند که با یک خانواده بیولوژیکی سالم بزرگ شوند. علاوه بر این، فرهنگ همجنس گرایی برای کودکان مشکل ساز است، به عنوان مثال به دلایل زیر. آنها بی ثباتی را در زندگی کودکان به ارمغان می آورند:

 

• همجنس گرایان روابط سست تری دارند. این امر به ویژه در مورد همجنس‌بازان مرد صادق است، که طبق یک مطالعه (Mercer et al 2009) پنج برابر بیشتر از مردان دگرجنس‌گرا روابط جنسی دارند.

 

• زنان همجنسگرا با روابط کوتاه مشخص می شوند. درصد اختلاف زوج های زن به طور قابل توجهی بیشتر از زوج های مرد است. همچنین در مقایسه با زوج‌های دگرجنس‌گرا، درصد اختلاف به‌طور معنی‌داری بیشتر است. این نیز بی ثباتی را در زندگی کودکان به ارمغان می آورد.

 

• زمانی که گردش مالی زوج ها زیاد باشد و حداقل یکی از بزرگسالان والدین خود کودک نباشد، خطر سوء استفاده جنسی افزایش می یابد. مطالعه ای که توسط Regnerus انجام شد نشان داد که تنها 2 درصد از کودکانی که توسط پدر و مادر بیولوژیکی خود بزرگ شده اند، گفته اند که مورد لمس جنسی قرار گرفته اند، در حالی که 23 درصد از کودکانی که توسط مادری لزبین بزرگ شده اند، گفته اند که آنها نیز همین تجربه را داشته اند. همین موضوع در بین همجنس‌بازان مرد کمتر از زوج‌های زن بود.

 

• همانطور که مشخص است بسیاری از فعالان جنبش همجنس گرایی با این گونه فعالیت ها که در آن افراد داوطلبانه می خواهند از سبک زندگی همجنس گرایان خلاص شوند، مخالفت کرده و به آنها تهمت زده اند. آنها با ادعای مضر بودن آن به آن حمله کرده اند.

    با این حال، سبک زندگی بسیاری از همجنس گرایان به دلیل بسیاری از روابط جنسی، در واقع مضر و خطرناک است. به ویژه مردان در معرض خطر ابتلا به بیماری های مقاربتی و سایر بیماری هایی هستند که از فردی به فرد دیگر منتقل می شوند. از جمله، ایدز یک مشکل است. این می تواند زندگی خود را به میزان قابل توجهی کوتاه کند، اما می تواند والدین دیگری را نیز از فرزند بگیرد. این نیز زندگی کودکان را ناپایدار می کند. نقل قول زیر بیشتر در مورد موضوع توضیح می دهد. این مطالعه ای است که توسط دکتر رابرت اس. هاگ رهبری می شود. گروه او اطلاعاتی را در مورد مردان همجنسگرا و دوجنسگرا در منطقه ونکوور از سال 1987 تا 1992 جمع آوری کرد. این مطالعه به بررسی تأثیر بیماری، نه تمایل، بر میانگین امید به زندگی پرداخت. خوشبختانه، واکسن ها از زمان های گذشته توسعه یافته اند،

 

احتمال زندگی مردان دو و همجنس گرا از 20 سالگی تا 65 سالگی بین 32 تا 59 درصد متغیر بود. این اعداد به طور قابل توجهی کمتر از سایر مردان به طور کلی است که 78 درصد شانس زندگی از 20 سالگی تا 65 سالگی را داشتند. کمتر از مردان دیگر اگر همین روند در مرگ و میر ادامه یابد، طبق برآورد ما، تقریباً نیمی از مردان همجنس‌گرا و دوجنس‌گرا که اکنون در دهه 20 خود هستند، به 65 سالگی خود نمی‌رسند. حتی بر اساس لیبرال ترین فرضیات، مردان همجنس گرا و دوجنس گرا در این مرکز شهری در حال حاضر دارای امید به زندگی معادل تمام مردان کانادا در سال 1871 هستند. (26)

 

واکنش مردم به این موضوع چگونه است؟  همانطور که گفته شد، والدین مجرد همجنس گرا می توانند در نقش خود به عنوان والد نهایت تلاش خود را انجام دهند و سعی کنند والدین خوبی برای فرزند خود باشند. شما نمی توانید آن را انکار کنید.

    با این حال، این نیز یک واقعیت است که ساختار خانواده مهم است. مطالعات متعدد، تجربیات عملی زندگی و عقل سلیم نشان می‌دهد که بهتر است کودکان در شرکت و مراقبت عاشقانه از والدین بیولوژیکی خود بزرگ شوند. البته، این همیشه به طور کامل اتفاق نمی‌افتد، زیرا والدین ناقص هستند، اما به طور کلی، مشخص شده است که کودکان اگر هر دو والدین بیولوژیکی حضور داشته باشند، بهتر عمل می‌کنند.

    بنابراین، حامیان ازدواج بدون جنسیت چگونه به این اطلاعات واکنش نشان می دهند، یا اگر سبک زندگی همجنس گرایان را زیر سوال می برد؟ معمولاً به صورت واکنش های زیر ظاهر می شود:

 

اتهامات همجنسگراهراسی و سخنان نفرت پراکنی رایج است. خیلی ها این اتهام را مطرح می کنند، اما در نظر نمی گیرند که حتی اگر در مواردی اختلاف نظر داشته باشیم، به معنای نفرت از طرف مقابل نیست. کسانی که بحث می کنند نمی توانند تفکر درونی طرف مقابل را بشناسند و ممکن است درک نکنند که با وجود اختلاف نظر، می توان طرف مقابل را دوست داشت، یا حداقل سعی در عشق ورزیدن داشت. این تفاوت را باید درک کرد.

    از سوی دیگر، معمول است که سرسخت ترین حامیان ازدواج بی طرفانه به افرادی که چیزها را متفاوت از آنها می بینند، تهمت و تهمت می زنند. با وجود اینکه آنها ادعا می کنند عشق را نمایندگی می کنند، اما به آن عمل نمی کنند. اگر خودتان اینقدر تهمت زن هستید، چه سودی از آن می کنید یا اگر از سبک زندگی خود تأیید همه را بگیرید؟

 

اتهام سرزنش. قبلاً بیان شد که ساختار خانواده چگونه برای رفاه فرزندان مهم است. مشخص شده است که حاملگی نوجوانان، جرم و جنایت، سوء مصرف مواد و مشکلات عاطفی در خانواده هایی که حداقل یکی از والدین بیولوژیکی آنها گم شده است، شایع تر است. این امر از نظر مالی نیز تأثیر می گذارد، زیرا هزینه های اجتماعی جامعه افزایش می یابد. به عنوان مثال، مطالعه ای که در سال 2008 در ایالات متحده انجام شد نشان داد که طلاق و فرزندان خارج از ازدواج سالانه 112 میلیارد دلار برای مالیات دهندگان هزینه دارد (Girgis et al 2012:46). به همین ترتیب، Etelä-Suomen sanomat در 31 اکتبر 2010 گزارش داد: مراقبت سازمانی برای کودکان و جوانان به زودی یک میلیارد هزینه خواهد داشت، مشکلات کودکان از اوایل دهه 1990 به شدت بدتر شده است... هزینه مراقبت سازمانی برای یک کودک تا 100000 یورو در سال است. .... علاوه بر این، عاملهتی در 12 اسفند 1391 گزارش داده است: یک جوان حاشیه نشین 1.8 میلیون هزینه دارد. اگر حتی یک نفر به جامعه بازگردانده شود، نتیجه مثبت است.

    واکنش دیگران به این اطلاعات چگونه است؟ آنها ممکن است ادعا کنند که اکنون والدین مجرد، والدین همجنسگرا یا کسانی که در ازدواج خود شکست خورده اند سرزنش می شوند.

    با این حال، لازم نیست از این منظر به آن نگاه کنید. به همان اندازه، همه می توانند به این فکر کنند که چگونه می توان مسائل را اصلاح کرد تا آنها را بهتر کرد. اگر شخصی قصد دارد مثلاً همسر و خانواده خود را ترک کند، باید کمی فکر کند، زیرا می تواند تأثیرات عمیقی بر فرزندان و آینده آنها داشته باشد. (معمولاً تنها کودکانی که خشونت مکرر را دیده و تجربه کرده اند می توانند جدایی والدین خود را به عنوان یک آرامش تجربه کنند.) یا اگر همجنس گرا قصد دارد با روش های مصنوعی صاحب فرزند شود، باید به این فکر کند که کودک چه احساسی دارد که بدون پدر یا زندگی می کند. یک مادر

    اطلاعات در مورد اهمیت ساختار خانواده برای کودکان تا حدودی شبیه به اطلاعات مربوط به فواید ورزش یا خطرات سیگار برای سلامتی است. این اطلاعات وجود دارد، اما همه به آن واکنش نشان نمی دهند. با این حال، اگر اطلاعات در دسترس همه را دنبال کنیم، سلامت جسمی ما را بهبود می بخشد.

 

"تحقیق زباله" . اگرچه حس عملی و تجربه زندگی روزمره نشان می دهد که اگر اجازه داده شود فرزندان در خانواده هر دو والدین بیولوژیک بزرگ شوند، برای آنها خوب است، برخی از سرسخت ترین حامیان ازدواج بی طرف از جنسیت سعی در انکار این موضوع دارند. آنها ادعا می کنند که حضور والدین بیولوژیکی مهم نیست، اما بزرگسال دیگری می تواند جایگزین حضور والدین غایب شود. در اینجا آنها به مطالعات خاصی اشاره می کنند که این دیدگاه را تایید می کند. در عین حال توضیح داده می شود که تمام اطلاعات قبلی در مورد معنای ساختار خانواده، «پژوهش آشغال» و اطلاعات غیرعلمی است. به همین دلیل فکر می کنند باید رد شود.

    با این حال، اگر به مطالعاتی که طرفداران ازدواج بی‌طرفانه به آن اشاره می‌کنند نگاه کنید، آن‌ها بیشتر با ویژگی‌های اطلاعات غیرعلمی روبرو هستند. دلیل آن به عنوان مثال عوامل زیر است:

 

نمونه مطالعات کوچک است ، به طور متوسط ​​تنها 30-60 مصاحبه شونده. حجم نمونه کوچک نمی تواند نتایج آماری قابل توجهی ارائه دهد. به منظور تعمیم، حجم نمونه باید چند برابر باشد.

 

گروه های مقایسه گم شده اند یا خانواده های از هم پاشیده هستند. مشکل بسیاری از مطالعات این است که آنها به هیچ وجه گروه مقایسه ای از زوج های جنس مخالف ندارند. یا اگر گروه مقایسه ای وجود داشته باشد، اغلب یک خانواده تک والدی، بازسازی شده یا با هم زندگی می کنند. ازدواج والدین بیولوژیکی که به عنوان مساعدترین ازدواج برای رشد کودکان شناخته می شود، به ندرت به عنوان گروه مقایسه مورد استفاده قرار می گیرد. قبلاً گفته شد که کودکان در خانواده های از هم پاشیده به طور قابل توجهی مشکلات بیشتری دارند.

 

از 59 مطالعه مورد استفاده توسط APA، 26 مورد به هیچ وجه گروه مقایسه ای متشکل از زوج هایی با جنسیت های مختلف نداشتند. 33 مطالعه چنین گروه مقایسه ای داشتند، اما در 13 مطالعه گروه مقایسه خانواده های تک والدی بودند. در 20 مطالعه باقیمانده، مشخص نیست که آیا گروه مقایسه یک والد مجرد، یک زوج مشترک، یک خانواده جدید یا یک زوج متاهل است که توسط والدین بیولوژیکی کودک تشکیل شده است. این کمبود به تنهایی تعمیم را مشکل ساز می کند، زیرا براون (2004: 364) در مطالعه خود با تجزیه و تحلیل 35938 کودک آمریکایی و والدین آنها بیان می کند که فارغ از منابع مالی و والدینی، جوانان (12 تا 17 ساله) نتایج کمتری در خانواده های زوج های مشترک دارند. نسبت به خانواده های دارای دو والدین بیولوژیکی متاهل. (27)

 

عدم نمونه گیری تصادفی و آگاهی از اهمیت مصاحبه . زمانی که نمونه ها کوچک هستند، مشکل دیگر این است که تعداد زیادی از آنها بر اساس نمونه گیری تصادفی نیستند، بلکه مصاحبه شوندگان از انجمن های فعالان جذب می شوند. مصاحبه شوندگان ممکن است از اهمیت سیاسی تحقیق آگاه باشند و بنابراین پاسخ های «مناسب» بدهند. علاوه بر این، چه کسی می خواهد در مورد رفاه فرزندان خود یا یک کودک در مورد پدر و مادرش که به تایید آنها نیاز دارد، منفی بگوید؟

    از این نظر، چندین مطالعه در این زمینه یادآور مطالعاتی است که چند دهه پیش توسط آلفرد کینزی تهیه شده بود. آنها بر اساس نمونه‌گیری تصادفی نبودند، اما بخش قابل توجهی از نتایج تحقیقات کینزی از مجرمان جنسی، متجاوزان، دلال‌ها، پدوفیل‌ها، مشتریان بارهای همجنس‌گرایان و سایر افراد دارای انحراف جنسی بود. ادعا می‌شد که نتایج کینزی نشان‌دهنده میانگین یک آمریکایی است، اما مطالعات بعدی نتایج کاملاً متفاوتی به دست آوردند و اطلاعات ارائه شده توسط کینزی را رد کردند. دکتر جودیت رایسمن در کتاب تاثیرگذار خود "Kinsey: Crimes & Consequences" (1998) درباره این موضوع نوشته است.

 

هدف جویی؟ زمانی که سقط جنین در نهایت قانونی شد، ادعا شد که سقط جنین غیرقانونی در تعداد قابل توجهی انجام شده است. به عنوان مثال، ادعا شده است که سالانه 30000 سقط جنین غیرقانونی در فنلاند انجام می شود، اگرچه پس از تغییر قانون، این تعداد فقط به حدود 10000 رسید. چه چیزی باعث چنین اختلافات بزرگی شد؟ برخی از حامیان سقط جنین پس از آن آشکارا اعتراف کرده اند که برای تحت تأثیر قرار دادن قانونگذاران و افکار عمومی در ارقام اغراق کرده اند.

    می توان این سوال را مطرح کرد که آیا در بسیاری از مطالعات مرتبط با ازدواج بدون جنسیت، جهت گیری هدف مشابهی وجود دارد؟ برخی اعتراف کرده اند که چنین اهدافی رخ داده است. محققان تفاوت‌های واضحی را که می‌توان مشاهده کرد نادیده گرفته‌اند، زیرا می‌خواستند نشان دهند که ساختار خانواده برای رشد کودکان بی‌ربط است. نظر زیر به این موضوع اشاره دارد:

 

استیسی و بیبلرز (2001: 162) اذعان دارند که چون محققان می‌خواستند نشان دهند که فرزندپروری توسط زوج‌های همجنس‌گرا به خوبی فرزندپروری توسط زوج‌های دگرجنس‌گرا است، محققان حساس تفاوت‌های بین این اشکال خانواده را با احتیاط برخورد می‌کنند. به عبارت دیگر، اگرچه محققان در واقع تفاوت‌هایی را در فرزندپروری بزرگسالانی که با هم زندگی می‌کنند پیدا کردند، اما آنها را نادیده گرفتند، اهمیت آنها را کم‌اهمیت جلوه دادند یا در انجام تحقیقات بیشتر در مورد تفاوت‌ها ناکام ماندند. گرایش جنسی والدین بیش از آنچه محققان مطرح کردند بر فرزندان آنها تأثیر گذاشت (استیسی و بیبلرز 2001: 167). (28)

 

همچنین می دانیم که اکثر تحقیقات توسط چند محقق انجام می شود. گاه با هم همکاری داشته اند. علاوه بر این، برخی از آنها پیشینه همجنس گرایی دارند یا فعالانه از ازدواج بی طرفانه از جنسیت حمایت می کنند. این مبنای ضعیفی برای تحقیقات بی‌طرفانه است.

 

تأثیر دیدگاه تک تک پژوهشگران به این دلیل برجسته می شود که تعداد کمی از محققین بخش بزرگی از 60 مطالعه مورد بحث را انجام داده اند. شارلوت ج. آنها اغلب با هم تحقیق کرده اند. این امر باعث کاهش تعداد مطالعات مستقل و افزایش تأثیر سوگیری های محققان می شود. این توضیح می دهد که چرا همان ادعاها در چندین مطالعه تکرار می شود.

    شارلوت پترسون استاد روانشناسی در دانشگاه ویرجینیا است. علاوه بر کار تحقیقاتی گسترده‌اش، او همچنین تجربه دست اولی از شیوه‌های فرزندپروری در خانواده‌ای از یک زوج همجنس دارد: او سه فرزند را در پیوند 30 ساله خود با دبورا کوهن بزرگ کرده است. نانت گارترل، همراه با همسرش دی موسبکر، فعالانه از حقوق همجنس گرایان دفاع کرده و محقق اصلی پروژه تحقیقاتی مطالعه خانواده لزبین طولی ایالات متحده (NLLFS) بوده است که توسط چندین سازمان برجسته همجنس گرا تامین می شود. هنی بوس به عنوان استاد آموزش در دانشگاه آمستردام کار می کند و همراه با نانت گارترل در پروژه تحقیقاتی NLLFS شرکت کرده است. ابی گلدبرگ استاد روانشناسی در دانشگاه کلارک در ووستر، ماساچوست است. او می‌گوید که از همان ابتدای کار تحقیقاتی‌اش، این مشکل را تجربه کرده است که «روش‌های اجتماعی و رسانه‌های جمعی منعکس کننده هنجار به اصطلاح غالب هستند که دیگر چندان مسلط نیستند (یعنی ساختار خانواده هسته‌ای دگرجنس‌گرا). جودیت استیسی در چندین نظر کارشناسی خود از ازدواج بی طرفانه از جنسیت دفاع کرده است، اگرچه بهترین گزینه را لغو کل نهاد ازدواج می داند. به نظر او، نهاد ازدواج به خودی خود نابرابری را افزایش می دهد. (29) اگرچه او بهترین گزینه را لغو کل نهاد ازدواج می داند. به نظر او، نهاد ازدواج به خودی خود نابرابری را افزایش می دهد. (29) اگرچه او بهترین گزینه را لغو کل نهاد ازدواج می داند. به نظر او، نهاد ازدواج به خودی خود نابرابری را افزایش می دهد. (29)

 

عشق . زمانی که نازی ها از اتانازی دفاع کردند، یکی از دلایل آن شفقت بود. توضیح داده شد که زندگی همه انسان ها ارزش زیستن ندارد و به همین دلیل است که از جمله فیلم های تبلیغاتی برای دفاع از این موضوع ساخته شده است. به نام شفقت، تصمیماتی گرفته شد که در نهایت به عواقب وحشتناکی منجر شد.

   امروز هم به نام عشق از خیلی چیزها دفاع می شود. البته دفاع از عشق اشکالی ندارد، اما اغلب در واقعیت ممکن است نقابی برای خودخواهی باشد، به ویژه برای خودخواهی یک بزرگسال نسبت به کودک. از آنجایی که در دهه‌های اخیر جریان‌های جدیدی در جامعه ظاهر شده‌اند، بسیاری از آنها دقیقاً به کودکان مربوط می‌شوند. کودکان مجبورند عواقب انتخاب بزرگسالان را تجربه کنند. انقلاب جنسی، سقط جنین و ازدواج بدون جنسیت سه نمونه هستند:

 

• ایده انقلاب جنسی این بود که داشتن رابطه جنسی بدون تعهد زناشویی اشکالی ندارد. این موضوع با این جمله دفاع شد که "اگر هر دو نفر یکدیگر را دوست داشته باشند اشکالی ندارد".

    اگر فرزندی در شرایطی به دنیا بیاید که قبل از آن پدر و مادر نسبت به یکدیگر تعهد نداشته باشند، چه اتفاقی افتاده است و چه نتیجه ای دارد؟

    البته شادترین گزینه گزینه ای است که والدین بلافاصله با یکدیگر پیوند می خورند و کودک در خانه ای با هر دو والدین متولد می شود.

    با این حال، عمل اغلب متفاوت است. والدین ممکن است سقط جنین کنند یا ممکن است از هم جدا شوند و کودک تحت مراقبت یک مادر مجرد (یا یک پدر مجرد) زندگی کند. بنابراین آزادی جنسی، که ممکن است با عشق از آن دفاع شده باشد، گزینه مناسبی برای کودک نیست.

 

• سقط جنین در پی انقلاب جنسی رخ داد. حتی امروز نیز مدافعان این موضوع نمی توانند توضیحی بدهند که چرا کودکی در شکم مادر که اعضای بدنش (چشم، بینی، دهان، پاها، دست ها) یکسان است یا مثلاً یک نوزاد است. بچه 10 ساله کمتر انسان می شود. صرف سکونت در شکم مادر نباید مبنا باشد.

 

• ازدواج بدون جنسیت - موضوع این مقاله - می تواند برای کودکان نیز مشکل ساز باشد. زیرا اگر فرزندان در چنین پیوندی از طریق روش های مصنوعی یا روابط غیرقابل موقت به دست آیند، کودک را در شرایطی قرار می دهد که حداقل یکی از والدین بیولوژیکی خود را در خانه غایب کند.

 


 

References:

 

1. Wendy Wright: French Homosexuals Join Demonstration Against Gay Marriage, Catholic Family & Human Rights Institute, January 18, 2013

2. Liisa Tuovinen, ”Synti vai siunaus?” Inhimillinen tekijä. TV2, 2.11.2004, klo 22.05.

3. Bill Hybels: Kristityt seksihullussa kulttuurissa (Christians in a Sex Crazed Culture), p. 132

4. Espen Ottosen: Minun homoseksuaalit ystäväni (”Mine homofile venner”), p. 104

5. Espen Ottosen: Minun homoseksuaalit ystäväni (”Mine homofile venner”), p. 131

6. Lesboidentiteetti ja kristillisyys, p. 87, Seta julkaisut

7. Sinikka Pellinen: Homoseksuaalinen identiteetti ja kristillinen usko, p. 77, Teron kertomus

8. Ari Puonti: Suhteesta siunaukseen, p. 76,77

9. John Corvino: Mitä väärää on homoseksualisuudessa?, p. 161

10. Tapio Puolimatka: Seksuaalivallankumous, perheen ja kulttuurin romahdus, p. 172

11. Jean-Pierre Delaume-Myard: Homosexuel contre le marriage pour tous (2013), Deboiris, p. 94

12. Jean-Pierre Delaume-Myard: Homosexuel contre le marriage pour tous (2013), Deboiris, p. 210

13. Jean-Pierre Delaume-Myard: Homosexuel contre le marriage pour tous (2013), Deboiris, p. 212

14. Jean-Marc Guénois: “J’ai été élevé par deux femmes”, Le Figaro 1.10.2013

15. Tapio Puolimatka: Lapsen ihmisoikeus, oikeus isään ja äitiin, p. 28,29

16. Frank Litgvoet: “The Misnomer of Motherless Parenting”, New York Times 07/2013

17. Tapio Puolimatka: Lapsen ihmisoikeus, oikeus isään ja äitiin, p. 43,44

18. Alana Newman: Testimony of Alana S. Newman. Opposition to AB460. To the California Assembly Committee on Health, April 30, 2013.

19. Edwin Louis Cole: Miehuuden haaste, p. 104

20. David Popenoe (1996): Life without Father: Compelling New Evidence That Fatherhood and Marriage Are Indispensable for the Good of Children and Society. New York: Free Press.

21. Kristin Anderson Moore & Susan M. Jekielek & Carol Emig:” Marriage from a Child’s Perspective: How Does Family Structure Affect Children and What Can We do About it”, Child Trends Research Brief, Child Trends, June 2002, http:www. childrentrends.org&/files/marriagerb602.pdf.)

22. Sara McLanahan & Gary Sandefur: Growing Up with a Single Parent: What Hurts, What Helps, p. 38

23. Margaret Mead: Some Theoretical Considerations on the Problem of Mother-Child Separation, American Journal of Orthopsychiatry, vol. 24, 1954, p. 474

24. Sotirios Sarantakos: Children in Three Contexts: Family, Education and Social Development, Children Australia 21, 23-31, (1996)

25. Robert Oscar Lopez: Growing Up With Two Moms: The Untold Cgildren’s View, The Public Discourse, Augustth, 2012

26. International Journal of Epidemiology Modelling the Impact of HIV Disease on Mortality in Gay and Bisexual men; International Journal of Epidemiology; Vol. 26, No 3, p. 657

27. Tapio Puolimatka: Lapsen ihmisoikeus, oikeus isään ja äitiin, p. 166

28. Tapio Puolimatka: Lapsen ihmisoikeus, oikeus isään ja äitiin, p. 176

29. Tapio Puolimatka: Lapsen ihmisoikeus, oikeus isään ja äitiin, p. 178,179


 

 


 


 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

Jesus is the way, the truth and the life

 

 

  

 

Grap to eternal life!

 

Other Google Translate machine translations:

 

میلیون ها سال / دایناسورها / تکامل انسان؟
نابودی دایناسورها
علم در توهم: نظریه های الحادی مبدا و میلیون ها سال
دایناسورها چه زمانی زندگی می کردند؟

تاریخچه کتاب مقدس
سیل

ایمان مسیحی: علم، حقوق بشر
مسیحیت و علم
ایمان مسیحی و حقوق بشر

ادیان شرقی / عصر جدید
بودا، بودیسم یا عیسی؟
آیا تناسخ درست است؟

اسلام
آیات و زندگی محمد
بت پرستی در اسلام و مکه
آیا قرآن قابل اعتماد است؟

سوالات اخلاقی
از همجنس گرایی رها شوید
ازدواج بدون جنسیت
سقط جنین یک عمل مجرمانه است
اتانازی و نشانه های زمان

رستگاری
شما می توانید نجات پیدا کنید